۱۱

چقدر روزها دیر میگذرن و چقدر کسل کننده وقتی که تکلیف آدم مشخص نیست بیشتر زجر میکشه اینجاست که آدم میگه خوشبحاله مردها کاشکی ما هم مرد بودیم ، حداقل اگه مثلا فعلا من از شوهرم جدا هستم برای اون غیر از بار عاطفی چیزی تغییر نمیکنه چون تو خونه خودشه سرکارش که میره و فقط همسرش نیست که به جای اون هم الان مادرش کنارشه  

دیروز اومده دوباره پیشم و ابراز عشق میکنه گرچه اعتراف میکنم آدم احمقی هم هستم چون هر چی که اون مظلوم نمایی میکنه بیشتر من از لحاظ روحی بهم میریزم و فکر میکنم شاید من واقعا بد هستم نمیدونم خدا بهتر میدونه ، دیروز بهش میگم اینکه تو هر روز مایی و منو ببینی اصلا خوب نیست چون باعث میشه از نظر روحی ضربه بخوریم میگه چرا؟ میگم دیگه بعده طلاق که رابطه ای به این شکل نیست و میشیم غریبه ، باور نمیکنه و میگه مگه نمیشه مثله خارجیها باهم زندگی کرد؟ گفت چرا این حرفها چیه من از خارجیها هم روشنفکر ترم!!!!! بعد میگه بزار طلاق بگیریم من خودم نقشه ها دارم بهدا بهت میگم البته اگه خودت بخواهی ، میرم خارج و همه چیز رو مرتب میکنم و میام بعد بدون اینکه کسی بفهمه فرار میکنیم میریم محضر عقد میکنیم و برای همیشه میریم!!!!! انگار که مثلا مشکله من دیگران هستن ، بهش میگم تو که این اینقدر عاشق منی خوب الان که بهت میگم بیا مهریه ام رو که بهت بخشیدم بده چرا نمیدی؟؟!!! میگه نه نگو نمیتونم دوست ندارم تو عشقم پای پول بیاد وسط چو.ن به درد نمیخوره در ضمن تو طلاق میخواهی تو مهریت رو بخشیدی والا من که میگم بیا زندگیت رو بکن و طلاق هم من نمیخوام پس مهریه دیگه دلیلی نداره ( اینجاست که زبونشون دراز میشه وقتی مهر نداری گرچه برای من مهم نیست) 

مامانش زنگ میزنه و میگه نهار برات چی بپزم و یه کم حرف میزنن بعد بهم میگه عشق مادر واقعا پاکه ، دهنم یه متر باز میمونه آخه تا وقتی منو داشت مادرش براش مادری نکرده بود و همیشه میگفت من خودم خودرو بزرگ شدم و یه ذره زحمت برای مادرم نداشتم مادرش مادری بود که تو شرایطی که پسرش بیماری افسردگی داشت اونم اول ازدواجش به جای درمان پسرش بیشتر داشت خردش میکرد و دیونش میکرد حالا اون شده عشق پاک من شدم زن خائن الان از اون موقع یه خلاصه مینویسم  

------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

بعد از عروسیمون که شهریور 83 بود با تمام زجرهایی که اونم بعدان میگم عروسی برگزار شد و رفتیم خونه خودمون که طبقه بالای مادرشوهرم بود و درش هم جدابود پولش هم خودمون داده بودیم  

خلاصه بماند از اینکه ماه عسل همراه با مادر شوهر و شوهر خواهر شوهرم که آمریکاست گذشت من ناراحت نشدم گفتم مهم نیست  

شوهرم زمانی که باباش فوت میشه یعنی 11 سال پیش مقدار زیادی پول گیرش میاد و خواهرش و شوهرش که آمریکا بودن مبلغ 10 میلیون ازش میگیرن و میگن میدیم به وکیل تا کارت درست بشه و بیای آمریکا ،یادمه زمانی که 20 سالمون بود و تازه با هم آشنا شده بودیم شوهرم ازم امضا گرفت که اگه رفت آمریکا من باید منتظرش بشینم یعنی اینقدر امید داشت خلاصه هر بار که اینها میومدن میگفت سال دیگه کارت درست میشه تا برای ماه عسل هم که رفتیم شوهر خواهرش زنگ زد به یکی و گوشی رو داد شوهرم گفت وکیلته  و اونم گفت آره کارت درست شده فقط باید 10 میلیون برای زنت بریزی به حساب خلاصه اینها بماند که شوهرم چه ذوقی داشت ، تا یک ماه از ازدواجمون گذشته بود که داشتیم ماهواره شبکه جام جم میدیدیم یه وکیل آورده بود درباره همین اقامت و مهاجرت صحبت میکرد شوهرم همینجوری شانسی گفت بزار من زنگ بزنم ببینم چرا کار من الان 6 سال طول کشیده از شانسه ما با اولین زنگ گرفت و اون خانم هم گفت اول که کاره شما باید این توصیفات سه سال بیشتر نباید طول میکشیده وقتی اسم وکیلش رو گفت خانمه گفت پشت خط باهاتون صحبت میکنم که گفت این وکیله 2 ساله که زندانهههههه  

شوهرم دیگه داشت سکته میکرد دیونه شده بود رفت پایین پیش مامانش زمین و زمون رو شوهرم بهم ریخت که زنگ بزن به دامادت کارش دارم مادرش وهرم هم نه زیر گذاشت نه رو گفت آره زندانه ما هم میدونستیم نخواستیم بهت بگیم دیگه شوهرم کارش شده بود غصه و انتقام گرفتن از شوهر خواهرش میگفت چرا با زندگیم بازی کرده تو این وسط هم مادرش طرفداری دامادش رو میگرفت و خدا میدونه چه نفرینهایی به شوهرم میکرد این وسط منم تنها کاری که میکردم همدردی با شوهرم بود که عیب نداره مگه حالا خارج چیه بهتر که کارمون نشد و از این حرفها 

تا اینکه شوهرم افسردگی شدید گرفت طوری که هر روز بعد از غروب میشست و فقط گریه میکرد و همش میترسید بمیره دیگه هیچ حس و حال زناشویی هم نبود حالا چی تازه شده بود 40 روز از عرویسمون گذشته ، ما که قسم خورده بودیم هیچ وقت از هم جدا نخوابیم دیگه طوری شده بود که شوهرم روی کاناپه تنها میخوابید اونم چه خوابی همش کابوس میدید 

کارش رسید به قرص خوردن که البته اینم یه مشکل دیگه ای بود که خونوادش مخفی از من بدنش دکتر اعصاب من همش میگفتم برو روانشناس بهتره ولی خوب دیگه اینجا هم به حرف خواهراش گوش داد  

طوری شده بود که وقتی این قرصها مثل فلوکسیتین میخورد اینقدر گیج میشد که میخوابید و یه دفعه از خواب میپرید و هذیون میگفت دیگه از خونمون بدش اومده بود کارمون شده بود یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه این خواهرش یه هفته خونه اون خواهرش زندگی میکردیم و چقدر خدااااا میدونه برای من سخت بود و من شرمنده بودم یادمه خونه یکی از خواهراش وقتی هذیون میگفت بهش میخندیدن ولی من تا صبح بالای سرش بیدار بودم و گریه میکردم و حواسم بود تو خواب نمیره و بهش تند تند آب میدادم ، خدا میدونه چقدر جلوش فیلم بازی میکردم که آره من چه زن خوشبختی هستم تا یه وقت احساس حقارت نکنه ، یادمه خودم با نماز خوندن آشناش کردم رفتم شاهچراغ به نیتش براش سجاده گرفتم و بهش گفتم ببین خودتو با خدا نزدیک کن اونوقت میفهمی دنیا ارزش نداره و بدون خدا حافظته نماز بلد نبود ولی با صبوری یادش دادم غسل نمیدونست یادش دادم گرچه اینها وظیفه مادرش بوده نه من ، تو این وسط هم هرروز مادرش برامون یه دعوا درست میکرد کار به جایی رسید که شوهرم وقتی غذا میخورد اینقدر دستش لرزش داشت غذا از توی قاشق میریخت و من چقدر از درون براش اشک میریختم چقدر کتاب میخریدم و بهش میدادم بخونه گرچه که نمیخوند ، خلاصه اول زندگیم که هر کسی دنبال خوشیه من به قول خوده شوهرم کیسه قرص دستم بود دنباله شوهرم که خوب بشه این دکتر و اون دکتر بودم ،منتی ندارم چون شوهرم بود و دستش داشتم یادمه یه شب سند باغه شوهر خواهرش دست شوهرم بود به مامانش گفت اگه من اینو پاره نکردم وای مامانش یه پیرهنو تو تن خودش پاره پاره کرد و خودش رو خدا شاهده زد به گنگی که خواهراش هم جیغ میزدن که واییییی مامانمون سکته کرد( آره جون خوده دروغگوشششش) بعد مامانش گفت زنگ میزن آگاهی بیان ببرنت همون موقع شوهرم سند رو پرت کرد تو صورتش و گفت بیچاره مگه من ندارم میخواستم فقط مادریت بهم ثابت بشه که شد اونم فقططططط نفرین میکرد  

برای بهبود حال شوهرم میرفتیم مسافرت که زنگ میزد و مثلا میگفت زنت آب خونه رو باز گذاشته داره خونه رو سرم خراب میشه و دوباره تو جاده حال شوهرم بد میشد  

بماند هر چی که بیشتر میگم قلبم پاره تر میشد فقط این یه گوششه بقیش رو هم میگم فقط همین جمله کافی بود برام که دیروز گفت عشقه مادر پاکه پاک تر از عشق تو  

باشه دنیا هم میگذره نتیجه همه محبتهای من همین چیزاست .....

نظرات 4 + ارسال نظر
مصطفی سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 02:52 ب.ظ

سلام.
دوست عزیز خوشحال میشم که با وب زیبای شما تبادل لینک کنم.
در صورت تمایل منو با نام:
سایت نرم افزاری یک ایرونی
لینک کنید و به من خبر بدهید تا من هم شما را لینک کنم.
(شرایط تبادل لینک : آمار حد اقل 500 بازدید در روز)
با تشکر پیشاپیش از همکاری شما دوست عزیز
منتظر پاسخ شما هستم.
یا علی
wWw.1ironi.com

محسنی سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 03:33 ب.ظ

وب سایت شرکت مهندسی دانش مدیریت ایران بروز گردید
شما میتوانید از امکانات ویژه آن بهره مند شوید
www.dmi.ir

اسپورتچی سه‌شنبه 9 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ب.ظ

ضمن عرض تبریک به شما دوست عزیز که توانسته اید با زحمات فراوان وبلاگ بسیار زیبای خود را به ثبت برسانید...و تشکر فراوان بابت مطالب بسیار ارزنده و فواید ان برای هر بازدید کننده ای...شما را به گروه بزرگ اوکسین ادز جهت درج وبلاگ خود و زیباسازی محیط وبلاگ، به ازای ثبت وبلاگ و واریز پول توسط ما به شماره حساب بانکی شما دعوت مینماییم...
ثبت نام با شما....بازدید روزانه از وبلاگتان و واریز پول به حساب بانکی شما توسط ما...کافیست در سایت زیر ادرس وبلاگ و شماره حساب بانکی خود را درج نمایید..در هر کجا که هستید..بعد از 24 ساعت تاثیر انرا خواهید دید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع:
http://www.oxinads.com/?a=22810
http://www.oxinads.com/?a=22810
همچنین سایت های پر بازدید ایران ، عضویت فعالی دراین گروه دارند....به ازای هر کدام از وبلاگهایتان پول در میاورید......تعداد زیاد اعضای این گروه نشاندهنده رسمیت این گروه و هیچ گونه سوء استفاده است. فقط وبلاگ خود را ثبت نمایید و پول پارو کنید...بدون هیچ گونه چشم داشت و تضرر مالی....در هر کجا و در هر زمان و درهر وضعیت مالی که هستید..به گروه بزرگ اوکسین ادز بپیوندید.
عضویت سریع فقط در اینجا:
http://www.oxinads.com/?a=22810
http://www.oxinads.com/?a=22810
ما منتظر شماییم به ما بپیوندید
درضمن برای فعال شدن حسابتان باید کد بنر ها را در سایتتان قرار دهید

سیذارتا جمعه 12 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ق.ظ http://sizarta-s.blogfa.com

سلام صنم جان خوبی؟
ببین گلم تو هم مثل من درگیر احساسات همسرت نشو. اون اگر دوستت داشت اینهمه بلا سرت نمیاورد. اینا مشکل روانی دارن. حرف همسر تو هم شبیه به حرفای همسر منه.بیا طلاق بگیریم. مهریه نگیر بعدش چند سال دیگه میریم خارج. واااااااا یکی نیست به اینا بگه مگه مشکل ماها دیگرانن؟
گولش رو نخور. اون الان دچار خلا عاطفیه چند وقت دیگه هم یادش میره. بذار بره پیش مادرش با اونهمه عشق پاکش
بدون هرجا بره هیچکس رو مثل تو نمیتونه پیدا کنه.

دقیقا مطمئن هستم که هر جا برن مثل ما براشون پیدا نمیشه آخه کی خل تر و ساده تر از ما اگه رند و عاقل بودیم که الان باید برای خودمون پادشاهی میکردیم و شوهرامون هم زیر دستمون بودن مثله خیلی های دیگه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد