-
۱۷
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1388 11:11
چقدر وقتی آدم تنها میشه کار و بارش هم زیادتر میشه اون موقع که زندگی متاهلی داشتم لااقل وبلاگم یه روز در میون آپ میشد اول از همه بگم ممکنه دیگه سرکار نیام اونم رو حساب لجبازی با یه رئیس نفهم حالا چرا؟ دیروز قرار بوده بیاد قسمت مت تا کارهایی رو که قراره انجام بدیم تایید کنه و به اصطلاح امضا بزنه نیومده بعد زنگ زده به من...
-
۱۶
چهارشنبه 31 تیرماه سال 1388 10:36
با مطالبی که قبلا نوشتم و این حس دوگانگی و سر در گمی و دلسوزی که تو وجودم هست ، و پاسخی که یه بنده خدا داده که من مشکل روحی روانی دارم و خوب نمیشم باید بگم بالاخره شما اگه یه پرنده هم تو خونتون باشه یا یه گربه هار وحشی یا نه اصلا همین خونه ای که توش زندگی میکنین همین ظرفی که توش غذا میخورین ، اگه پرندتون پر بکشه بره...
-
۱۵
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 11:55
این روزها در حال گذران روزهای بعد از طلاق هستم ، نمیدونم چی بگم یه حس غریبیه یه موقع آدم خیالش راحته یه موقع هم خیالش ناراحت ، توکل بر خدا امیدوارم که قدرت صبر و تحملش رو پیدا کنم اول از همه از جریان زمین بگم با گذشت تقریبا یک ماه و اندی جواب اومد ، هفته پیش چهارشنبه زنگ زدم به سرهنگ آگاهی که یکی از کارشناسهای معروف...
-
۱۴
یکشنبه 21 تیرماه سال 1388 10:41
مدارکمون رو برای ثبت طلاق دادیم و نشستم تا امضا کنم ، دیدم حاج آقا بلند شد یواش یواش اومد کنارم ن فکر کردم میخواد چیزی از کمد پشت سرم برداره اینقدر خونسرد بود ، بعد گفت خواهر چند وقته جدا هستین گفتم یک ماه و نیم الی دو ماهه گفت باهم نزدیکی داشتین؟ گفتم خیر گفت اصلاااا؟ گفتم ببخشید ما همش در حال دعوا بودیم نه نزدیکی...
-
۱۳
چهارشنبه 17 تیرماه سال 1388 12:26
روز دوشنبه به خاطر روز مرد و چون هنوز شوهرم بود و همیشه براش کادو میگرفتم ( گرچه اون روز زن اصلا یه زنگ به من نزد) براش کادو خریدم و بهش زنگ زدم که ساعت 7 بیاد وکارش دارم وقتی اومد کادو رو بهش دادم گرچه خودش خیلی شرمنده شد و گفت نمیخواست بخرییی تو این وضعیت پول لازمت میشه گفتم عیب نداره خدا هیچوقت منو تنها نزاشته بعد...
-
۱۲
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 08:50
موندم ما که داریم طلاق توافی میگیریم دیگه چرا اینقدر کارمون رو گیر میدن هفته پیش بهمون گفتن یکشنبه این هفته بیاین تا آقای (و) امضا کنه بعددوشنبه یا سه شنبه برین دادگاه پیش آقای(د) تا پرونده رو بخونه و بفرسته برای تجدید نظر بعدش ارجاع میدن به ما بعدشششش ما تصویب میکنیم طلاق رو ومیفرستیم محضر روز سه شنبه بهم نامه دادن...
-
۱۱
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 12:56
چقدر روزها دیر میگذرن و چقدر کسل کننده وقتی که تکلیف آدم مشخص نیست بیشتر زجر میکشه اینجاست که آدم میگه خوشبحاله مردها کاشکی ما هم مرد بودیم ، حداقل اگه مثلا فعلا من از شوهرم جدا هستم برای اون غیر از بار عاطفی چیزی تغییر نمیکنه چون تو خونه خودشه سرکارش که میره و فقط همسرش نیست که به جای اون هم الان مادرش کنارشه دیروز...
-
۱۰
شنبه 6 تیرماه سال 1388 10:30
روز پنجشنبه تا بعد از ظهر جلسه داشتیم و بعد از اون خواهرم اومد دنبالم رفتیم بعد از مدت مدیدی خرید که اون هم خوارهم میخواست دستبند طلا بخره و من رفتم نظر بدم طلا فروش دوست برادرم هست که همیشه با ما قیمت رو مناسب حساب میکنه یا مثلا اقساطی ازش میخریم گردنه من خرد بشه که چند بار هم مادر شوهرم رو برده بودم تا طلا بخره یا...
-
۹
پنجشنبه 4 تیرماه سال 1388 08:00
دیروز رفتیم شورای حل اختلاف برای وقت مشاوره که داشتیم فعلا ادامه ماجرای شماره 8 رو بنویسم.... شوهرم برای گرفتن پروانه کسب مغازش چون که خودش پروانه از شیراز داشت نمیتونست بگیره و به من گفت به اسم تو پروانه کسب بگیریم منم گفتم باشه همون موقع نزدیک یک میلیون هم دادم چون توی موقعیتی قرار داشتم که باید 700 هزار تومان پول...
-
۸
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 12:51
فردا باید بریم شورا برای وقت مشاوره که بهمون دادن صبح شوهرم زنگ زد البته با یه شماره دیگه اول که اصلا سلام نکرد بهش گفتم یاد نگرفتی به هر کسی زنگ میزنی باید اول سلام کنی که گفت خوببببببب سلامممم ( خاک بر سرش عین زنها) بعد میگه فردا اول میریم پروانه کسبتو باطل میکنی بعد هم دوربینم رو میاری بعد هم لباسای بچه رو که...
-
۷
شنبه 30 خردادماه سال 1388 10:12
در مورد سند زمینم بگم این زمین رو پدرم موقع ازدواج به هر کدوممون داده من هم ری حساب دوست داشتن و اینکه زن تو زندگی نباید من من کنه و زن و شهر یکی هستن سند رو داده بودم دست شوهرم بعد از اینکه دیدم تو این جریان سند رو نمیده و تهدید هم میکنه رفتم شیراز و روی پروندم نامه گذاشتم که به جز خودم هیچکس حق اینکه با قولنامه یا...
-
۶
شنبه 30 خردادماه سال 1388 09:37
فرداش رفتم شورا وکیلم هم نمیدونست من از طریق شورا اقدام کردم همون شب بهم گفت من 400 میگیرم و دنبال کارای شورا میرم که گفتم باشه خبرتون میدم از شورا به شوهرم زنگ ردن و اومد جالبه تو اتاق 5-6 تا مرد نشسته بودن که زنهاشون مهرشون رو اجرا گذاشته بود ن و درمونده نشسته بودن فقط گردن شوهر من بالا بود همونجا دوتا حرف گنده بهش...
-
۵
شنبه 30 خردادماه سال 1388 09:17
صبح فرداش با خوشحالی همراه مامان و بابام و در دست داشتن برگه حق طلاق راهی شورای حل اختلاف شدم و همونجا پول دادم برام درخواست طلاق رو نوشتن رفتم پیش مسئول قسمت طلاق اونم تا پاسم داد این اتاق واون اتاق برای ثبت و پول تمبر شد ساعت 11 که آقا گفتن میخوام برم ولی نگاهی به پرونده من کرد و گفت باید شوهرت بیاد ببینیم اونم طلاق...
-
۴
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 10:10
بعد که دیدم این کار رو کرده دیگه دیوونه شدم آخه دفتر خاطراتم خیلی برام ارزش داشت شاد تنها مونسم بود از 24 سالگی تا الان که رفتم توی 28 سالگی همه روزهام رو ثبت کردم و خدا رو شاهد میگیرم یه روزش هم بدی از شوهرم ننوشتم فقط از روزانه ها زندگی و آرزوهای قشنگی که برای بچه نداشتم داشتم نوشتم موضوع بچه دار نشدنمون هم جالبه که...
-
۳
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 09:45
یکشنبه بهم زنگ زد که میخواهی چکارکنی میایی یا نه ؟ گفتم نه مگه مریضیم اینجا داریم کار میکنیم زندگی میکنیم بریم شیرازچکار کنی بشینیم تو خونه نگاه هم کنیم که اونم عصبانی شد و گفت پس تکلیفت رو روشن کن گفتم من تکلیفی ندارم دارم زندگیم رو میکنم تو بلند شو بیا سر خونه زندگیت هر روز زنگ زنگ که چی شد چیکار میخواهی بکنی من...
-
۲
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 09:23
بعد از روزی که برگه حق طلاق رو گرفتم و مهریه رو بخشیدم قرارمون این بود که کسی چیزی نفهمه چون مسلما هر دو خونواده ناراحت میشدن ولی بعد از یه هفته با بهانه تراشی های مسخره شوهرم که الان ازش نفرت دارم ، خودش خبر رو به گوش خونواده ها رسوند خونواده من که شوک شدن که یعنی احمق تو مگه این چند سال شوهرت رو نشناختی تو اگه...
-
1
پنجشنبه 28 خردادماه سال 1388 09:07
این روزها درگیر کارهای طلاقم هستم واقعا الان که شروع کردم به نوشتن این متن گیجه گیجم نمیدن روزگارچه جوری رقمخورده برای من و بعدش چجوری میخواد رقم بخوره .... خیلی دوست دارم از گذشته تا الان رو بنویسم ولی فعلا میخوام ازجریان طلاقم بگم که چه شوکه ناگهانی به همه وارد شد بنویسم دقیقا نزدیک 30 روزه که این افتاده من و شوهرم...