۱۵

این روزها در حال گذران روزهای بعد از طلاق هستم ، نمیدونم چی بگم یه حس غریبیه یه موقع آدم خیالش راحته یه موقع هم خیالش ناراحت ، توکل بر خدا امیدوارم که قدرت صبر و تحملش رو پیدا کنم  

اول از همه از جریان زمین بگم با گذشت تقریبا یک ماه و اندی جواب اومد ، هفته پیش چهارشنبه زنگ زدم به سرهنگ آگاهی که یکی از کارشناسهای معروف تو شیرازه بهم گفت والا خواهر شوهرت اومده قسمه جون دوتا بچش رو خورده که تو خونه خودتون بوشهر قولنامه نوشتین و تو هم 45 میلیون گرفتی ، الان هم 90 درصد امضا و اثر انگشت از خودته منم گفتم جناب سرهنگ خدا که خودش میدونه من هیچ وقت همچین قولنامه ای رو امضا نکردم و اگه میگین امضا و اثر انگشت خودمه که راه به جایی ندارم ، بهم گفت یه دو روز صبر کن ما با کارشناسامون از نظر علمی هم بررسی کنیم ببینیم میتونیم ثابت کنیم کاغذ سفید امضا بوده یا نه اگه معلوم بشه سفید بوده که محکوم میشن  تا اینجا رو داشته باشین فعلا.... 

شوهرم هم هر روز به من زنگ میزد نمیتونم دروغ بگم که خودم هم دوست داشتم صداش رو بشنوم از تمام جریانهای خونشون برام میگفت و اینکه چقدر خونوادش پشت سر من حرف میزنن ، خیلی اعصابش خرده با وجود روحیه ای که ازش میشناسم خیلی دلم نگرانشه و براش میسوزه چون میدونم همیشه چوب گوشی بودنش رو میخره اینکه همیشه حرف دیگران روی تصمیمش اثر میزاره ... 

سه شنبه هفته پیش هم من یه جلسه دادگاهی برای زمین داشتم چون خواهر شوهرم هم از من شکایت کرده بود به عنوان اینکه من زمین فروختم ولی سند رو به نام نزدم خلاصه اینکه برای 6 عصر تو شورای حل اختلاف قصرالدشت جلسه داشتیم که من نمیتونستم برم و وکیلم هم مسافرت بود ولی یه لایحه نوشت که مامانم برده بود ، مامانم بهم زنگ زد گفت شوهره نامردت هم با تمام خواهراش که شاهد بودن اومده بودن .وکیلشون هم یه زنه بود آدامس هم میجویید به مسئول شورا میگفته بههههه ماااا چهههه که نیستشششش میخواستتت بیاددد پس حکم به نفع ما صادر میشه که اونجا بهش میگن خانم اولا که اون خانم لایحش رو آورده در ضمن تمام مدارکی هم که نشون میده از شما هم پرونده دارن اینجاست ، بعد وکله دروغگو گته ما شکایت کردیمممممم دادیم انگشت نگاری که مامانم جوش میاره میگه خانم محترم چشمتو باز کن ببین این شکایت ما بوده از شعبه 19 بازپرسی آوردیم ،خلاصه دیگه خفه میشه بعد هی میگفته جناب شاهدهاااا اومدن بیان امضا کنن که مرده میگه نه لازم نیست بعد دوباره میگه راهشون دورههه امضا کنن و برنننن که مرده بهشون میگه خانم محترمممم اگه شاهدها امضا کنن و بعد محکوم بشین پاشون بدجوره گیر میافته ، که دیگه وکیلون چیزی نمیگه و میره ، مامانم میگه همچین پکر شده بودن خلاصه اینم ار این 

همون بعد از ظهرش بعد از شورا که مامانم جریان رو بهم گفت شوهرم( شوهر سابقم) زنگ زد بهم و بران با آب و تاب گفت که آره مامانت بوده و انگار مامانت وکیلته گفتم آره مگه موردی داره بعد گفتم ببین کاری به تو که شوهرم بودی ندارم چون میدونم تقصیری نداری ولی برای خواهرت متاسفمممم تا میتونم هم نفرینش میکنم اینقدر گفتم و گفتم که شوهرم گفت تو که داری منو خرد میکنی منم گفتم دلم میخواد بعد گفت چرا خودت نیومدی گفتم آخه جوابه اپلیکیشنم از استرالیا اومده بود باید میرفتم پست (دروغ گفتم بسوزه) دیگه داشت دیوونه میشد که تو با زندگی من بازی کردی اومدی تو خونه من به همه جا رسیدی اومدی از موقعیت من سواستفاده کردی و حالا هم داری میری خارج( نمیدونم چه موقعیتی داشت ؟؟!!!) الهی حرومت باشه واگذارت به خداااا اینقدر نفرین کرد منم دلم خنک شد که چزوندمش... 

بهش گفتم دیگه به من زنگ نزن و منو فراموش کن اونم گفت حتمااااا همین کار رو میکنممم 

شنبه اومد محله کارم زنگ زد بیا پاین کارت دارم منم همکار برام کلوچه از شمال آورده بود یکی براش بردم بعد دیدم یه کیسه مشکی دستشه گفت بیا اینها هم کفشات که تو انباری بودن منم گفتم مرسی درشو باز کردم یه کفشود درآوردم پوشیدم گفتم خدا خیرت بدههه مادررررر کلوچه هم بهش دادم که نگرفت بعد گفتم ما که هر سال میرفتیم شمال امسال قسمت نشد و دیگه رفت به ابدیت بیا حداقل کلوچشو بگیر که اونم گرفت و خداحافظی کردیم و رفت .. 

دو ساعت دیگه زنگ زد ( این که میگم زنگ زد به محله کارم زنگ زد و چون من نگفتم طلاق گرفتم مجبورم حرف بزنم) بهم گفتم بیا بریم دارایی برای کار تسویه حساب پروانه گفتم باشه رفتیم بهم گفت کلوچه رو دادم به شاگردم گفتم میله خودته به هر کی دادی به من چه  

قرار بود برام دوربینمو بیاره نیاورده بود منم توی مسیر بهش گفتن نگه دار یه لحظه همون موقع جلوی خودش رفتم یه دوربین دیجیتال کنن خریدم ( در شرایط بی پولی) ولی خواستم ببینه که دق کنه ، بهم گفت دوربینتو میاوردم گفتم ممنونننن دیگه باشه برای خودت یادگاری 

رفتیم کارهامون رو انجام دادیم رفت ساندویچ گرفت منم پوله سهمه خودمو بهش دادم که ناراحت شد و گفت درسته زن و شوهر نیستیم ولی دوست که هستیم گفتم من با دوستام دونگی حساب میکنم نگرفت گفتم میندازم صندوق صدقات همین کار رو هم جلوی خودش کردم که گریش گرفت اینقدر اشک ریخت که داغون شدم بیچاره شدم ، دلم براش سوخت و معذرت خواستم   

روز یکشنبه هم کلی افسرده بود همش هم میگفت خونوادش آزارش میدن هی بهش میگن زنت عاشق یکی دیگه شد و تو رو ول کرد رفت زنت اگه زن تو بود نباید ازت شکایت میکرد به هر حال کلی دلداریش دادم بهش هم گفتم من اگه شکایت کردم شاکی اول خواهرته بعد تو در ضمن اون موقع تو اوج عصبانیت که ذهنه هیچ کس به زمین نمیرفت و خونواده من تو شک مهریه من بودن و اینکه تو به من گفتی از خونم برو بیرون رفتی و این کار رو کردی میخواستی صبر کنی یه کم زمان بگذره بعد اگه بهم میگفتی من زمینت رو میخوام خودمون دوتا حلش میکردیم نه پای همه رو گیر انداختی خلاصه آروم شد و گفت راست میگی نباید بزارم خونوادم برام تصمیم بگیرن همون موقع مامانش زنگ زد و گفت الان میخوام برم محل کار زنت و حسابش رو برسم جواب کارشناسی اومده و رای به نفع اون دادن حالا تو رو میکنه زندان اونم گفت برو هر کاری میخواهی بکن برو بکشش ولی به من نگین 

خلاصه اینکه فعلا رای به نفع منه گرچه هنوز هم میگم سرم بره محمد رو زندان نمیکنم از خواهرش شاید نگذرم البته اونم زندان نمیکنم ولی حاضر نیستم شوهر سابقم زجر بکشه گرچه خونوادم کلی تحقیرم کردن که تو دیگه احمقه تمامی شوهری که همه حرفی پشت سرت زد تو رو بی آبرو کرد از خونش کردت بیرون باید به سزای کار زشتش برسه حتی باهام قهر هم کردن ولی من کوتاه نمیام و به محمد رضایت میدم  

چون روحیش رو میشناسم دوست ندارم بره دوباره معتاد بشه میدونم فشار روش زیاده اگه از ترس خونوادم نبود شکایتم رو از محمد پس میگرفتم ولی میترسم دیروز به وکیلم گفتم شاید بخوام شکایتم رو از شوهرم پس بگیرم که اونم بهم گفت تو دیگه کی هستی مگه نقطه ضعفی ازش داری؟ گفتم نه گفت میترسی ازش گفتم نه؟ گفت تو سالمی بیماری روحی نداری ؟ گفتم فکر کنم 

فعلا موندم به نظر شما شکایت ازش رو پس بگیرم و فقط شکایت خواهرش بمونه؟ میخوام تو دادگاه وقتی محکوم شد به خواهرش بگم امیدوارم بار آخری باشه که باعث نابودی زندگی کسی شدین و اینقدر شرف و وجدان دارم که الان از حقم بگذرم  

اگه میتونین کمکم کنین چطوری یواشگی از خونوادم شکایت از محمد شوهر سابقم رو پس بگیرم؟

  

ف

نظرات 1 + ارسال نظر
زریر سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.ghermezekoochak.blogfa.com

سلام
من تقریبا همه پستاتو خوندون نظر قطعی میدم مشکل روحی و روانی داری دکتر هم بری فایده نداره .

آره عزیزم مطمئن باش اگه مشکل روحی روانی نداشتم که بی خیال مثله همه آدمهای دیگه الکی خوش زندگی میکردم حالا اینکه برم دکتر فایده داره یا نه نمیدونم چون فکر نکنم برم دکتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد