۲

بعد از روزی که برگه حق طلاق رو گرفتم  و مهریه رو بخشیدم قرارمون این بود که کسی چیزی نفهمه چون مسلما هر دو خونواده ناراحت میشدن ولی بعد از یه هفته با بهانه تراشی های مسخره شوهرم که الان ازش نفرت دارم ، خودش خبر رو به گوش خونواده ها رسوند  خونواده من که شوک شدن که یعنی احمق تو مگه این چند سال شوهرت رو نشناختی تو اگه میخواستی ببخشی میدادی به خیریه نه به این آدم گدا  

ولی دیگه دیر شده بود تازه ما که قرار نبود طلاق بگیریم پیش خودم فکر میکردم برگه برنده دست منه چون اگه مهریه روهم که نهایت ماه یک سکه بود میداد میتونست تا آخر عمر طلاقم نده و زجرم بده ، ولی غافل از اینکه شوهرم رنگ عوض کرد  

ما تو یه شهر دیگه هستیم و من هم شاغلم البته نه رسمی ولی خدا رو شکر تو این 4 سال همه خرج خودم رو دادم که هیچ برای خونه هم خرج کردم چون شوهرم مخالف تغییر در مدل خونه بو د یا همیشه میگفت الان پول نداریم برای عید میز میخریم ولی خوب منه  احمق  باور میکردم که حتما شوهرم بدهکاره و چک داره بزار من که پول دارم پس خودم بخرم که نمونه یه زن خانم هم باشم ، تو این مدت مبلغ 5 میلیون بهش کمک کردم برای  خریدلب تاپ 800 هزار تومانش رو من دادم ولی الان هیچ آهی در بساط ندارم و حاضر نیست بدهیش رو هم بده.. 

بعد از یه هفته ساکش  رو جمع کرد گفت من میرم شیراز تو هم بشین فکرات رو بکن و قید کارت رو بزن قید خونوادت رو هم بزن بریم طبقه بالای خونه مامانم ( قبلا اوایل ازدواج زجرهایی کشیدم ) زندگی  کنیم یا اینکه تکلیف منو روشن کن  امروز شنبس تا چهارشنبه وقت داری  فکر کنی 

گیج و مبهوت شده بودم با خواهرم مشورت کردم گفت اصلا کارت رو ول نکن که  بیچاره میشی  

رفتم پیش مشاور که مرده با تجربه بود و از اول زندگیم و همه ماجراها رو  براش شرح دادم که اونم گفت دخترم اصلا به حرف شوهرت گوش نکن با این توضیحاتی که اززندگیت گفتی اگه بری شیراز باید اسیر و بردش بشی تو یه مهندس موفقی که بهتری موقعیت را داری و اون چون سوادش از تو کمتره میخواد تو رو به زیر خودش بکشه در ضمن مهریه هم که نداری پشتوانه هم نداری کجا میخواهی بری؟؟؟؟ 

1

این روزها درگیر کارهای طلاقم هستم واقعا الان که شروع کردم به نوشتن این متن گیجه گیجم نمیدن روزگارچه جوری رقمخورده برای من و بعدش چجوری میخواد رقم بخوره .... 

خیلی دوست دارم از گذشته تا الان رو بنویسم ولی فعلا میخوام ازجریان طلاقم بگم که چه شوکه ناگهانی به همه وارد شد بنویسم 

دقیقا نزدیک 30 روزه که این افتاده من و شوهرم به ظاهر هیچ مشکلی با هم نداشتیم چونکه من خودم آدمی هستم که اصلن اهل دعوا نیستم یعنی حوصله دعوا ندارم همیشه همه چیز رو با صبوری گذروندم اون هم اهل کتک کاری نبود شاید بشه گفت از خونه ما تا به حال صدای یه جیغ هم در نیومده بوده ... 

با هم این تفاسیر میگم کاشکی ما هم اهل دعوا و کتک کاری بودیم کاشکی شوهرم هم اون آدمی بود که همیشه تو ذهنم داشتم کاشکی اون دروغگو نبود کاشکی من اینقدر احمق نبودم که همه عالم بگن اون دروغ میگه ولی من باور نمیکردم  

کاشکی شوهرم من اینقدر پولدار نبود و ای کاش الان در این شرایط پول رو با زنش معامله نمیکرد کاشکی شوهرم معنی عشق رو میدونست بعد اظهار عاشقی دل خسته برای من میکرد مگه میشه مردی عاشق زنش باشه ولی آبروی زنش رو همه جا ببره ؟؟؟؟ 

درسته الان مدتهاست دیگه هیچ حسی بهش ندارم ولی  دلم میسوزه که یه زمانی تو آرزوهام چی میدیدم چی شد!!  

همیشه دلم یه شوهر عاشق خسته رو میخواست که با دیدین من وبوسیدن من همه خستگیش در بره و با دیدن بچه هاش عاشق تر از هر روز باشه ن اینکه بیاد خونه و همش درگیر این باشه که امروز مشتری نداشتم دعا کن مشتریم بشه 10 تا یارقیبم بخوره زمین و یا همش از سردرد بناله یا اینکه از خستگی جلوی تلویزیون سیگار به دست چرت نزنه .... 

خیلی حر فها روی دلم هست که سر فرصت مینویسم حالا از طلاق بگم بهتره 

فقط تو این یک ماه فهمیدم اگه زنی باید بری بمیری چون حقی نداری من با وجود داشتن برگه حق طلاق هنوز گیرم برام جالبه روزی که 2000 سکم رو به پیشنهاد شوهرم بخشیدم تا اونم بهم حق طلاق بده خوشحال بودم که هر وقت خواستم بدون دردسر جدا میشم ولی نمدونستم حتی با داشتن حق طلاق دوندگی داری چون شوهرت باید طلاقت بده تو نمیتونی بری طلاق بگیری یعنی همه چیز چرت 2000 سکه رو فقط بخشیدم که الان گردن شوهرم کلفت تر بشه و بگه میرم حق تمکینت رو میگیرم اییییییی روزگار....