۱۷

چقدر وقتی آدم تنها میشه کار و بارش هم زیادتر میشه اون موقع که زندگی متاهلی داشتم لااقل وبلاگم یه روز در میون آپ میشد  

اول از همه بگم ممکنه دیگه سرکار نیام اونم رو حساب لجبازی با یه رئیس نفهم حالا چرا؟ دیروز قرار بوده بیاد قسمت مت تا کارهایی رو که قراره انجام بدیم تایید کنه و به اصطلاح امضا بزنه  

نیومده بعد زنگ زده به من میگه ببین( اینقدر بیشعوره ها لفظ ببین رو بکار میبره انگار من چکارشم) ببین نامه های رو بیار فلانجا فلان خیابون من اونجا هستم ، انگاری من پیک موتوری هستم بهش میگم ببخشید من بیام؟ میگه آره مگه شما فلانی نیستی من میگم بیا باید بیای منم گفتم بخشید اولا که درست صحبت کنید همینطور که شما مهندسی منم هستم اگه شما مدرکت استخراج معدنه منم استخراج معدنم اگه شما از دانشگاه آزاد فارغالتحصیل شدی من از باهنر کرمان پس هیچ فرقی نداریم درسته حالا شدین رئیس ولی دلیل نمیشه هر طوری دوست دارین رفتار کنین بعد بهم میگه واقعا از یه کارشناس بعیده گفتم بعیده که تو این گرما نمیاد دنبال شما تو فلان خیابون که دارین کار شخصی انجام میدین؟ گفت همین که من میگم نمیخواهی میتونی نیایی گفتم معلمومه که نمیخوام گفت با آزانس بیا پولت رو میدم گفتم انگار شما نمیفهمی داری چی میگی نخیر جناب مهندس من با این شرایط کار نمیکنم 

اومدم از سرکار بیرون همکارهام زنگ زدن گفتن چرا رفتی بیا این دیونست بعد هم اعضای هیئت مدیره زنگ زدن مگه اون تصمیم گیرندست ما خودمون باید جلسه بگیریم کی باشه کی نباشه منم گفتم شنبه که جلسه دارین اول شرایط من رو مطرح کنید اگه موافقت شد من یکشنبه میام اگه نه که دیگه نمیام شرایطم هم اینه که به این آقا بفهمونید من اینجا کارشناسم نه پت پستچی دوما من حقوقم قرار بوده زیاد بشه از عید تا حالا هیچی نگفتم هیچکس هم به روی مبارکش نمیاره حقوقم هم طبقه گفته قبلتون باید زیاد بشه ، حالا قراره شنبه جواب بدن گرچه عمرا موافقت کنن  

------------------------------------------------------------------------------------------------------ 

از شوهر سابقه آقا محمد خان قاجار بگم که روز چهارشنبه راست راست اومده جلوی راهم میخواد یه CD فیلم اخراجیها داشتم اونو بهم بده ازش گرفتم میگه من هفته پیش داغون بودم ولی با خودم کنار اومدم میدونی چیکار کردم گفتم چیکار بگو منم یاد بگیرم  گفت معتاد شدم دوباره منم گفت خوب کردی آفرین خودشم میخندید خوشحال بود میگفت میدونی هر شب شیراز توباغم تا 3 نصف شب دیشب ساعت 4 صبح شیرجه زدم تو استخر اصلا هم ناراحت نبودم تازه آزادترم دیگه کسی نیست بخواد بهم زنگ بزنه یا دل نگران باشم که شب زود برم خونه همشششش پای بساطم  

گفتم مبارکت باشه حالا یه دفعه ای خودت رو خفه نکن بزار این خوشی تا یکسالی برات دوام بیاره میگه نه از پای بساط نشستن خوشم میاد گفتم خوب کاری نداری میخوام برم گفت چرا بیا بریم دنبال ابطال پروانه کسب که تموم بشه گفتم باشه الان بریم چون دیگه وقت ندارم دوباره مخ منو تریت کرد که آره ماده مخدر اسپرینف میکشم ( والا دوستان اگه کسی میدونه چیه به ما هم بگه آشنا بشیم) میگم چیه میگه اسمش اینه بعد میگه شیشه میکشم منم گفتم خوبه این همه از محسن میگفتین مردیکه شیشه ای حالا تجربه کردی ، بعد میگم تو چرا آدم نمیشه از دروغ گفتن مگه شیشه هم بساط داره که میگه دوست دارم پای بساط بشینم بعد میگه نه به خدا معتاد شدم گفتم شدی که شدی چشمت روشن گفت چشم خونوادت روشن برو به داداش جونت بگو محمد کراکی هم شده چند روز دیگه تنش کرم میزنه ( از تریاک رفتیم شیشه حالا هم کراک)  

گوشیش زنگ زد یه دختره بود یه کم معاشقانه حرف زد بعد قرار شد شب زنگ بزنه بهش گفت اسمش پروانس 20 سالشه هنوز ندیدمش شمارشو یکی بهم داده که روش کار کنم ببینم میتونم ببینمش و یه حالی بکنیم ( خاک بر سره کثیفش) گفتم به من چه ولی حواست باشه ایدز وئ هپاتیت زیاد شده ، اگه تونستی بگ. اسمش رو عوض کنه پروانه هم شد اسم ماله عهد ده قیانوسه خلاصه بعد پرید که 200000 تومن دادم کوکایین خریدم برای سه روزم  

یعنی منه بدبخت مخم لهیده شد تا رفتیم پروانه کسب باطل شد بهش گفت بعید میدونم ولخرج شده باشی تو که میمردی برای من به خاطر پولت و پول رو با زنت عوض کردی حالا خدا رو شکر عاقل شدی تو که میمردی زنگ بزنی حرف عاشقانه بزنی همه تلفنهان این بود نهار چی داریم جیگرتو رو بخورم ، حالا دیگه تلفنهات قبضش دویست هزار تومن میاد( قبضو نشونم داد) البته خدا کنه عاقل شده باشی و برای بقیه دختر زنهای تو راهت خرج کنی و حرف عاشقانه بزنی نه اینکه درد و مریضیت رو بهشون بگی که ای وای کجام درد میکنه چکار کنم ؟ سرم درد میکنه چکار کنم ؟ امشب نریم خونه خواهرت پام درد میکنه/ امیدوارممممم آدم بشیییییی  

منم دارم ازدواج میکنم و خوشبخت میشم تو هم برو شیشه بزن کراک بزن کوکایین بزن تریاک بزن گرچه میدونم تو رند تر از این حرفهایی برو خوتو خر کن اگه هم فرضش معتاد باشی میرسونه که تو برگشتی به اصل خودت که همون اول بودی فقط منو اسیر کردی و زندگیم رو  

حالا هم برو حال کن چون میدونم مشکل جنسی داری به قوله خودت اگه با پپری حرف میزنی باید یه جور روزت بگذره و ارضا بشی  

دفعه دیگه اگه هر چیز یادگاری از من داشتی و پیدا کردی بی زحمت برام نیار بندازش سطل زباله  

۱۶

با مطالبی که قبلا نوشتم و این حس دوگانگی و سر در گمی و دلسوزی که تو وجودم هست ، و پاسخی که یه بنده خدا داده که من مشکل روحی روانی دارم و خوب نمیشم باید بگم بالاخره شما اگه یه پرنده هم تو خونتون باشه یا یه گربه هار وحشی یا  نه اصلا همین خونه ای که توش زندگی میکنین همین ظرفی که توش غذا میخورین ، اگه پرندتون پر بکشه بره مطمئنن دلتنگ میشین اگه گربه ای که چند سال داشتینش و هر بار هم چنگتون میزده و میگفت گربه بد صفت اگه بره دلتنگ میشین که ای کاش بودش یه چنگ هم مینداخت ، اگه خونتون رو که هر روز میگین کاش یه خونه بهتر داشتم رو میفروختین مطمئنن تا سالها دلتون گاهی تنگ میشد که یادش بخیر اون خونه هم خوب بودش، اگه ظرف دوست داشتنیتون بشکنه که دیگه حتی 10 تا جاش بیاد اون براتون نمیشه ، خوب حالا وقتی کنار یه نفر که روز اول تصمیم داشتین تا آخر عمر کنارش باشین و همدمت باشه و فکر میکردین مرگ میتونه زندگیتون رو تباه کنه حالا اون زندگی بدون مرگ تباه بشه حسرت نمیخورین؟؟؟؟ 

تا دیروز فکر میکردم من دیونه شدم ولی یه مطلب رو خوندم که الان اینجا میزارم فکر کنم رفتارم فعلا نرمال باشه::: 

دوران بعد از طلاق، دوران حساس و پرخطری است. اگر زن و مرد و اطرافیان‌شان در این مدت رفتار مناسبی نداشته باشند، آسیب‌ها و خطرهای طلاق چند برابر می‌شود. با دکتر فربد فدایی، روان‌پزشک، درباره‌ی این دوران و روش‌های بهتر سپری کردن آن صحبت کرده‌ایم.

آدم‌ها بعد از طلاق چه احساسی دارند؟ ناراحتی و غصه یا آرامش و راحتی؟
بلافاصله بعد از جدایی، برای بیشتر افراد، یک دوره‌ی تضاد، دوگانگی عاطفی و تغییرات خلقی شدید پیدا می‌شود. تضاد از این جهت که فردِ طلاق‌گرفته، تردید دارد کاری که انجام داده درست بوده و این‌که آیا می‌توانسته کار بهتری انجام دهد یا نه. دوگانگی عاطفی هم به این ترتیب است که فرد در عین حال که از همسر سابق خوشش نمی‌آید، همزمان نسبت به او احساس مثبتی هم دارد؛ چون ممکن است بعضی از جنبه‌های وجود او را که در گذشته دوست داشته، هنوز هم دوست داشته باشد. تغییرات خلقی شدید هم به این صورت است که گاهی اوقات، فرد احساس تاسف می‌کند؛ چون فکر می‌کند می‌توانسته بهتر رفتار کند، یا احساس شرم در او به وجود می‌آید؛ به این دلیل که در یکی از نهادهای مهم اجتماعی که ازدواج و تشکیل خانواده است، شکست خورده است. افسردگی هم در این دوران خیلی شایع است؛ چون فرد نمی‌داند چه وضعیتی در انتظار اوست. به طور کلی در دوره‌ی پس از طلاق، خشم و تاسف و عشق و نفرت در هم می‌آمیزند. البته ممکن است بعضی اوقات، فرد احساس راحتی کند؛ چون فکر می‌کند دیگر فشارها تمام شده؛ اما ترس از آینده‌ی نامعلوم، این احساس راحتی موقت را از بین می‌برد. در این دوران، افراد با یادآوری‌های مکرر گذشته و بررسی رابطه‌ی ازهم‌گسیخته‌ی خودشان، دچار اختلال تمرکز می‌شوند و نمی‌توانند به هیچ‌چیزی به طور طبیعی فکر کنند. آنها به طور کلی با عواطف رنج‌آور و منفی روبه‌رو هستند ـ چه کسانی که خودشان مایل به جدایی بوده‌اند (مثل طلاق توافقی) و چه کسانی که مایل نبوده‌اند.
   و چه چیزهایی این احساسات منفی را تشدید می‌کند؟
 مسایل اجتماعی، عرفی و قانونی؛ مثلا موضوعات مالی که اغلب بعد از طلاق نیز زن و مرد را به هم مربوط می‌کند و باعث ایجاد تنش می‌شود. این موضوع به‌خصوص در کشور ما، به‌دلیل وجود مهریه خیلی متداول است؛ چون مهریه‌ در ابتدای ازدواج با این فرض تعیین می‌شود که قرار نیست هیچ‌وقت پرداخت شود، اما موقع طلاق معلوم می‌شود که قضیه جدی است. به همین دلیل، بعضی‌ خانم‌ها برای گرفتن مهریه‌شان از راه قانونی وارد می‌شوند و مثلا همسرشان را به زندان می‌اندازند و خلاصه کشمکش‌هایی ایجاد می‌شود که به مشکلات جدایی اضافه می‌کند، یا مثلا موضوع نگهداری از فرزندان- اگر فرزندی وجود داشته باشد- معمولا دردسرساز است. از طرف دیگر، افراد بعد از جدایی مجبور می‌شوند برای طلاق‌شان داستان اختراع کنند تا هم خودشان و هم اطرافیانشان را قانع کنند. اما همان‌طور که می‌دانید، چیزی به نام سازوکارهای دفاعی روانی وجود دارد که وقتی انسان احساس می‌کند تمامیت شخصیتی‌اش تهدید شده، فعال می‌شود. یکی از این‌ها فرافکنی است. در فرافکنی، فرد برای غلبه بر احساسات منفی نسبت به خودش، به گریز از واقعیت پناه می‌برد و مسایل خودش را به دیگران و محیط اطراف نسبت می‌دهد؛ مثلا در شرایطی که خودش با رفتار نامناسب موجب جدایی شده، فکر و عنوان می‌کند که این طرف مقابل بوده که با رفتارهای بد سبب طلاق شده است 
 آیا در این دوران احتمال دارد که فرد به با دوستان، اقوام و آشنایان: این گروه شامل همه‌ی کسانی می‌شود که به نظر زن و مردی که از هم جدا شده‌اند، حق دارند از طلاق آنها و دلایلش اطلاع داشته باشند. این یکی از استرس‌های بزرگ زن و مرد است که خبر طلاق را چه‌طور به اطرافیانشان بدهند؛ و معمولا هر کدام، داستانی برای طلاق‌شان می‌بافند و بارها آن را برای دیگران تکرار می‌کنند. برای جلوگیری از تکرار مکررات، بهتر است زن و مرد هر کدام جداگانه بنشینند و منصفانه دلایل جدایی‌شان را ارزیابی کنند؛ و در یک جمع‌بندی کلی از نکات مثبت و منفی‌اش، آن را به صورت یک نامه‌ی کوتاه محترمانه درآورند و برای همه‌ی دوستان و آشنایانی که مایلند درباره طلاقشان به آنها توضیح دهند، ارسال کنند یا به صورت ایمیل بفرستند. جالب است بدانید که در بعضی از جوامع، مرسوم است که خبر طلاق هم مثل خبر ازدواج به آگاهی عموم رسانده می‌شود؛ مثلا زن‌وشوهرها در روزنامه‌های محلی و در صفحه‌ی آگهی‌های ازدواج و طلاق، خبر جدایی‌شان را به اطلاع دوستان و آشنایان می‌رسانند. اما بعضی از آشنایان هستند که شاید دوست نداشته باشید از طلاق ‌شما باخبر شوند. بعضی‌ها، به‌خصوص بعضی خانم‌ها، موضوع جدایی‌شان را پنهان می‌کنند یا دروغ می‌گویند؛ که این اصلا مطلوب نیست.  البته این نکته را هم در نظر بگیریم که کسانی که در زندگی فرد نقشی ندارند، ضرورتی ندارد درباره‌ی طلاق او چیزی بدانند و فرد می‌تواند راجع به این موضوع با آنها هیچ صحبتی نکند.
   با همکاران
بهتر است رابطه‌تان با همکاران را به حوزه‌ی کاری محدود کنید و وارد حوزه شخصی یکدیگر نشوید تا مجبور نباشید درباره‌ی یک مساله شخصی‌، مثل طلاق، به همکارانتان توضیح دهید. اما اگر روابط شما با یک یا چند نفر از همکارانتان، صمیمانه‌تر از این حرف‌هاست، بر حسب میزان صمیمیت روابطتان، می‌توانید از توصیه‌هایی که در بخش «دوستان، اقوام و آشنایان» یا «خانواده‌ی درجه یک» گفته شد، استفاده کنید. 

    با خانواده‌ی همسر سابق
حتی اگر فرد با خانواده همسر سابق‌اش رابطه خوبی داشته باشد، خواه‌ناخواه ادامه‌ی این روابط بعد از طلاق سخت می‌شود و در بسیاری از موارد بریده خواهد شد. بنابراین توصیه نمی‌کنیم که اصراری به ادامه این روابط داشته باشید، چون ممکن است باعث تنش گاه‌وبی‌گاه شود.

   با فرزندان
فرزندان در قضیه طلاق والدین گاهی حتی بیشتر از خود زن و مرد آسیب می‌بینند. آنها این آمادگی را دارند که هر بحران و مشکلی را به خودشان نسبت بدهند- مهم نیست سن‌شان زیاد یا کم باشد؛ چون هر کسی همیشه در قبال پدر و مادرش کودک است. پس پدر و مادر بعد از طلاق وظیفه دارند طوری برخورد کنند که بچه‌ها خودشان را در طلاق آنها مقصر ندانند؛ مثلا از گفتن جمله‌هایی از این قبیل که «اگر به خاطر تو نبود، خیلی زودتر جدا می‌شدم،» بپرهیزند یا از بدگویی و تحقیر یکدیگر در مقابل بچه‌ها خودداری کنند. بلکه برعکس، زحمات دیگری را به بچه‌ها گوشزد کنند و به آنها بگویند که بعضی‌وقت‌ها، دو نفر که آدم‌های سالم و مثبتی هم هستند، ممکن است در روابط‌شان با هم مشکل پیدا کنند. این به معنی ناهنجار بودن یا بد بودن یکی از آنها نیست. از طرف دیگر، بهتر است پدر و مادر، حرف‌هایی را که قرار است به بچه‌ها بگویند با هم هماهنگ کنند؛ چون اگر هر کدام یک داستان متفاوت بگوید، از نظر بچه، معنی‌اش این است که هیچ‌کدام درست نمی‌گویند.

 سال قادر نیست مسایل را واقع‌بینانه ارزیابی کند. از این جهت، اگر قرار باشد با همان دیدگاه‌های نادرست ازدواج کند، اشتباه‌های قبلی را تکرار می‌کند و متاسفانه تجربه نشان داده که این ازدواج‌های مجدد، در اکثر موارد به شکست منجر می‌شود.
    رفتار دیگران با زن و مردی
که تازه از هم جدا شده‌اند
  خانواده
 تنها کاری که باید انجام بدهند، حمایت عاطفی کامل از فرزندی است که به تازگی طلاق گرفته است. آنها باید صرف‌نظر از احساسی که نسبت به این جدایی دارند- تایید یا مخالفت- از فرزندشان حمایت کنند؛ چون او در شرایط دشواری است و ممکن است دچار اختلالات رفتاری و روانی شود.
ما به خانواده‌های کسانی که طلاق می‌گیرند، می‌گوییم این درست شبیه این است که شما می‌بینید فرزندتان رگ دستش را بریده و خودکشی کرده است. در این شرایط، ما نمی‌رویم بالای سر فرد که بگوییم چه کار زشتی کرده‌ای و دیگر دوستت ندارم؛ او را سرزنش و نکوهش نمی‌کنیم، بلکه اول از همه زخمش را ترمیم می‌کنیم و به مراقبت و پرستاری و حمایتش می‌پردازیم و بعد به چیزهای دیگر فکر می‌کنیم. پس به جای موضع‌گیری عاطفی و هیجانی شدید که اتفاقا در خانواده‌های ایرانی بسیار شایع است، باید به شکل منطقی از فرد حمایت کرد.
  دوستان و آشنایان
اگر دوستی که طلاق گرفته، خودش خبر طلاق را به دوستان و آشنایان داده باشد، آنها باید همدردی و حمایت عاطفی‌شان را نشان بدهند ولی اگر خود فرد چیزی نگفته باشد، هر حرفی در این باره ممکن است به عنوان فضولی و دخالت بی‌جا تلقی شود و فرد را معذب و ناراحت کند.

    ازدواج مجدد با همسر سابق
اگر زن و مرد خیلی زود پشیمان بشوند و بخواهند دوباره به زندگی مشترک برگردند، نتیجه‌ای که از این تصمیم می‌گیریم، این است که تصمیم‌شان برای طلاق، منطقی نبوده است. از آنجا که در جامعه‌ی ما، طلاق هم مثل ازدواج ممکن است در اثر دخالت اطرافیان اتفاق بیفتد، این احتمال وجود دارد که پس از مدتی که طرفین چشم‌انداز منطقی‌تر و دقیق‌تری نسبت به ماجرا پیدا کردند، دوباره تصمیم به ازدواج با یکدیگر بگیرند، که در این صورت اقدام مثبتی است. 

 
 آیا در این دوران احتمال دارد که فرد به با دوستان، اقوام و آشنایان: این گروه شامل همه‌ی کسانی می‌شود که به نظر زن و مردی که از هم جدا شده‌اند، حق دارند از طلاق آنها و دلایلش اطلاع داشته باشند. این یکی از استرس‌های بزرگ زن و مرد است که خبر طلاق را چه‌طور به اطرافیانشان بدهند؛ و معمولا هر کدام، داستانی برای طلاق‌شان می‌بافند و بارها آن را برای دیگران تکرار می‌کنند. برای جلوگیری از تکرار مکررات، بهتر است زن و مرد هر کدام جداگانه بنشینند و منصفانه دلایل جدایی‌شان را ارزیابی کنند؛ و در یک جمع‌بندی کلی از نکات مثبت و منفی‌اش، آن را به صورت یک نامه‌ی کوتاه محترمانه درآورند و برای همه‌ی دوستان و آشنایانی که مایلند درباره طلاقشان به آنها توضیح دهند، ارسال کنند یا به صورت ایمیل بفرستند. جالب است بدانید که در بعضی از جوامع، مرسوم است که خبر طلاق هم مثل خبر ازدواج به آگاهی عموم رسانده می‌شود؛ مثلا زن‌وشوهرها در روزنامه‌های محلی و در صفحه‌ی آگهی‌های ازدواج و طلاق، خبر جدایی‌شان را به اطلاع دوستان و آشنایان می‌رسانند. اما بعضی از آشنایان هستند که شاید دوست نداشته باشید از طلاق ‌شما باخبر شوند. بعضی‌ها، به‌خصوص بعضی خانم‌ها، موضوع جدایی‌شان را پنهان می‌کنند یا دروغ می‌گویند؛ که این اصلا مطلوب نیست.  البته این نکته را هم در نظر بگیریم که کسانی که در زندگی فرد نقشی ندارند، ضرورتی ندارد درباره‌ی طلاق او چیزی بدانند و فرد می‌تواند راجع به این موضوع با آنها هیچ صحبتی نکند.
   با همکاران
بهتر است رابطه‌تان با همکاران را به حوزه‌ی کاری محدود کنید و وارد حوزه شخصی یکدیگر نشوید تا مجبور نباشید درباره‌ی یک مساله شخصی‌، مثل طلاق، به همکارانتان توضیح دهید. اما اگر روابط شما با یک یا چند نفر از همکارانتان، صمیمانه‌تر از این حرف‌هاست، بر حسب میزان صمیمیت روابطتان، می‌توانید از توصیه‌هایی که در بخش «دوستان، اقوام و آشنایان» یا «خانواده‌ی درجه یک» گفته شد، استفاده کنید. 

    با خانواده‌ی همسر سابق
حتی اگر فرد با خانواده همسر سابق‌اش رابطه خوبی داشته باشد، خواه‌ناخواه ادامه‌ی این روابط بعد از طلاق سخت می‌شود و در بسیاری از موارد بریده خواهد شد. بنابراین توصیه نمی‌کنیم که اصراری به ادامه این روابط داشته باشید، چون ممکن است باعث تنش گاه‌وبی‌گاه شود.

   با فرزندان
فرزندان در قضیه طلاق والدین گاهی حتی بیشتر از خود زن و مرد آسیب می‌بینند. آنها این آمادگی را دارند که هر بحران و مشکلی را به خودشان نسبت بدهند- مهم نیست سن‌شان زیاد یا کم باشد؛ چون هر کسی همیشه در قبال پدر و مادرش کودک است. پس پدر و مادر بعد از طلاق وظیفه دارند طوری برخورد کنند که بچه‌ها خودشان را در طلاق آنها مقصر ندانند؛ مثلا از گفتن جمله‌هایی از این قبیل که «اگر به خاطر تو نبود، خیلی زودتر جدا می‌شدم،» بپرهیزند یا از بدگویی و تحقیر یکدیگر در مقابل بچه‌ها خودداری کنند. بلکه برعکس، زحمات دیگری را به بچه‌ها گوشزد کنند و به آنها بگویند که بعضی‌وقت‌ها، دو نفر که آدم‌های سالم و مثبتی هم هستند، ممکن است در روابط‌شان با هم مشکل پیدا کنند. این به معنی ناهنجار بودن یا بد بودن یکی از آنها نیست. از طرف دیگر، بهتر است پدر و مادر، حرف‌هایی را که قرار است به بچه‌ها بگویند با هم هماهنگ کنند؛ چون اگر هر کدام یک داستان متفاوت بگوید، از نظر بچه، معنی‌اش این است که هیچ‌کدام درست نمی‌گویند.

 سال قادر نیست مسایل را واقع‌بینانه ارزیابی کند. از این جهت، اگر قرار باشد با همان دیدگاه‌های نادرست ازدواج کند، اشتباه‌های قبلی را تکرار می‌کند و متاسفانه تجربه نشان داده که این ازدواج‌های مجدد، در اکثر موارد به شکست منجر می‌شود.
    رفتار دیگران با زن و مردی
که تازه از هم جدا شده‌اند
  خانواده
 تنها کاری که باید انجام بدهند، حمایت عاطفی کامل از فرزندی است که به تازگی طلاق گرفته است. آنها باید صرف‌نظر از احساسی که نسبت به این جدایی دارند- تایید یا مخالفت- از فرزندشان حمایت کنند؛ چون او در شرایط دشواری است و ممکن است دچار اختلالات رفتاری و روانی شود.
ما به خانواده‌های کسانی که طلاق می‌گیرند، می‌گوییم این درست شبیه این است که شما می‌بینید فرزندتان رگ دستش را بریده و خودکشی کرده است. در این شرایط، ما نمی‌رویم بالای سر فرد که بگوییم چه کار زشتی کرده‌ای و دیگر دوستت ندارم؛ او را سرزنش و نکوهش نمی‌کنیم، بلکه اول از همه زخمش را ترمیم می‌کنیم و به مراقبت و پرستاری و حمایتش می‌پردازیم و بعد به چیزهای دیگر فکر می‌کنیم. پس به جای موضع‌گیری عاطفی و هیجانی شدید که اتفاقا در خانواده‌های ایرانی بسیار شایع است، باید به شکل منطقی از فرد حمایت کرد.
  دوستان و آشنایان
اگر دوستی که طلاق گرفته، خودش خبر طلاق را به دوستان و آشنایان داده باشد، آنها باید همدردی و حمایت عاطفی‌شان را نشان بدهند ولی اگر خود فرد چیزی نگفته باشد، هر حرفی در این باره ممکن است به عنوان فضولی و دخالت بی‌جا تلقی شود و فرد را معذب و ناراحت کند.

    ازدواج مجدد با همسر سابق
اگر زن و مرد خیلی زود پشیمان بشوند و بخواهند دوباره به زندگی مشترک برگردند، نتیجه‌ای که از این تصمیم می‌گیریم، این است که تصمیم‌شان برای طلاق، منطقی نبوده است. از آنجا که در جامعه‌ی ما، طلاق هم مثل ازدواج ممکن است در اثر دخالت اطرافیان اتفاق بیفتد، این احتمال وجود دارد که پس از مدتی که طرفین چشم‌انداز منطقی‌تر و دقیق‌تری نسبت به ماجرا پیدا کردند، دوباره تصمیم به ازدواج با یکدیگر بگیرند، که در این صورت اقدام مثبتی است. 

 

۱۵

این روزها در حال گذران روزهای بعد از طلاق هستم ، نمیدونم چی بگم یه حس غریبیه یه موقع آدم خیالش راحته یه موقع هم خیالش ناراحت ، توکل بر خدا امیدوارم که قدرت صبر و تحملش رو پیدا کنم  

اول از همه از جریان زمین بگم با گذشت تقریبا یک ماه و اندی جواب اومد ، هفته پیش چهارشنبه زنگ زدم به سرهنگ آگاهی که یکی از کارشناسهای معروف تو شیرازه بهم گفت والا خواهر شوهرت اومده قسمه جون دوتا بچش رو خورده که تو خونه خودتون بوشهر قولنامه نوشتین و تو هم 45 میلیون گرفتی ، الان هم 90 درصد امضا و اثر انگشت از خودته منم گفتم جناب سرهنگ خدا که خودش میدونه من هیچ وقت همچین قولنامه ای رو امضا نکردم و اگه میگین امضا و اثر انگشت خودمه که راه به جایی ندارم ، بهم گفت یه دو روز صبر کن ما با کارشناسامون از نظر علمی هم بررسی کنیم ببینیم میتونیم ثابت کنیم کاغذ سفید امضا بوده یا نه اگه معلوم بشه سفید بوده که محکوم میشن  تا اینجا رو داشته باشین فعلا.... 

شوهرم هم هر روز به من زنگ میزد نمیتونم دروغ بگم که خودم هم دوست داشتم صداش رو بشنوم از تمام جریانهای خونشون برام میگفت و اینکه چقدر خونوادش پشت سر من حرف میزنن ، خیلی اعصابش خرده با وجود روحیه ای که ازش میشناسم خیلی دلم نگرانشه و براش میسوزه چون میدونم همیشه چوب گوشی بودنش رو میخره اینکه همیشه حرف دیگران روی تصمیمش اثر میزاره ... 

سه شنبه هفته پیش هم من یه جلسه دادگاهی برای زمین داشتم چون خواهر شوهرم هم از من شکایت کرده بود به عنوان اینکه من زمین فروختم ولی سند رو به نام نزدم خلاصه اینکه برای 6 عصر تو شورای حل اختلاف قصرالدشت جلسه داشتیم که من نمیتونستم برم و وکیلم هم مسافرت بود ولی یه لایحه نوشت که مامانم برده بود ، مامانم بهم زنگ زد گفت شوهره نامردت هم با تمام خواهراش که شاهد بودن اومده بودن .وکیلشون هم یه زنه بود آدامس هم میجویید به مسئول شورا میگفته بههههه ماااا چهههه که نیستشششش میخواستتت بیاددد پس حکم به نفع ما صادر میشه که اونجا بهش میگن خانم اولا که اون خانم لایحش رو آورده در ضمن تمام مدارکی هم که نشون میده از شما هم پرونده دارن اینجاست ، بعد وکله دروغگو گته ما شکایت کردیمممممم دادیم انگشت نگاری که مامانم جوش میاره میگه خانم محترم چشمتو باز کن ببین این شکایت ما بوده از شعبه 19 بازپرسی آوردیم ،خلاصه دیگه خفه میشه بعد هی میگفته جناب شاهدهاااا اومدن بیان امضا کنن که مرده میگه نه لازم نیست بعد دوباره میگه راهشون دورههه امضا کنن و برنننن که مرده بهشون میگه خانم محترمممم اگه شاهدها امضا کنن و بعد محکوم بشین پاشون بدجوره گیر میافته ، که دیگه وکیلون چیزی نمیگه و میره ، مامانم میگه همچین پکر شده بودن خلاصه اینم ار این 

همون بعد از ظهرش بعد از شورا که مامانم جریان رو بهم گفت شوهرم( شوهر سابقم) زنگ زد بهم و بران با آب و تاب گفت که آره مامانت بوده و انگار مامانت وکیلته گفتم آره مگه موردی داره بعد گفتم ببین کاری به تو که شوهرم بودی ندارم چون میدونم تقصیری نداری ولی برای خواهرت متاسفمممم تا میتونم هم نفرینش میکنم اینقدر گفتم و گفتم که شوهرم گفت تو که داری منو خرد میکنی منم گفتم دلم میخواد بعد گفت چرا خودت نیومدی گفتم آخه جوابه اپلیکیشنم از استرالیا اومده بود باید میرفتم پست (دروغ گفتم بسوزه) دیگه داشت دیوونه میشد که تو با زندگی من بازی کردی اومدی تو خونه من به همه جا رسیدی اومدی از موقعیت من سواستفاده کردی و حالا هم داری میری خارج( نمیدونم چه موقعیتی داشت ؟؟!!!) الهی حرومت باشه واگذارت به خداااا اینقدر نفرین کرد منم دلم خنک شد که چزوندمش... 

بهش گفتم دیگه به من زنگ نزن و منو فراموش کن اونم گفت حتمااااا همین کار رو میکنممم 

شنبه اومد محله کارم زنگ زد بیا پاین کارت دارم منم همکار برام کلوچه از شمال آورده بود یکی براش بردم بعد دیدم یه کیسه مشکی دستشه گفت بیا اینها هم کفشات که تو انباری بودن منم گفتم مرسی درشو باز کردم یه کفشود درآوردم پوشیدم گفتم خدا خیرت بدههه مادررررر کلوچه هم بهش دادم که نگرفت بعد گفتم ما که هر سال میرفتیم شمال امسال قسمت نشد و دیگه رفت به ابدیت بیا حداقل کلوچشو بگیر که اونم گرفت و خداحافظی کردیم و رفت .. 

دو ساعت دیگه زنگ زد ( این که میگم زنگ زد به محله کارم زنگ زد و چون من نگفتم طلاق گرفتم مجبورم حرف بزنم) بهم گفتم بیا بریم دارایی برای کار تسویه حساب پروانه گفتم باشه رفتیم بهم گفت کلوچه رو دادم به شاگردم گفتم میله خودته به هر کی دادی به من چه  

قرار بود برام دوربینمو بیاره نیاورده بود منم توی مسیر بهش گفتن نگه دار یه لحظه همون موقع جلوی خودش رفتم یه دوربین دیجیتال کنن خریدم ( در شرایط بی پولی) ولی خواستم ببینه که دق کنه ، بهم گفت دوربینتو میاوردم گفتم ممنونننن دیگه باشه برای خودت یادگاری 

رفتیم کارهامون رو انجام دادیم رفت ساندویچ گرفت منم پوله سهمه خودمو بهش دادم که ناراحت شد و گفت درسته زن و شوهر نیستیم ولی دوست که هستیم گفتم من با دوستام دونگی حساب میکنم نگرفت گفتم میندازم صندوق صدقات همین کار رو هم جلوی خودش کردم که گریش گرفت اینقدر اشک ریخت که داغون شدم بیچاره شدم ، دلم براش سوخت و معذرت خواستم   

روز یکشنبه هم کلی افسرده بود همش هم میگفت خونوادش آزارش میدن هی بهش میگن زنت عاشق یکی دیگه شد و تو رو ول کرد رفت زنت اگه زن تو بود نباید ازت شکایت میکرد به هر حال کلی دلداریش دادم بهش هم گفتم من اگه شکایت کردم شاکی اول خواهرته بعد تو در ضمن اون موقع تو اوج عصبانیت که ذهنه هیچ کس به زمین نمیرفت و خونواده من تو شک مهریه من بودن و اینکه تو به من گفتی از خونم برو بیرون رفتی و این کار رو کردی میخواستی صبر کنی یه کم زمان بگذره بعد اگه بهم میگفتی من زمینت رو میخوام خودمون دوتا حلش میکردیم نه پای همه رو گیر انداختی خلاصه آروم شد و گفت راست میگی نباید بزارم خونوادم برام تصمیم بگیرن همون موقع مامانش زنگ زد و گفت الان میخوام برم محل کار زنت و حسابش رو برسم جواب کارشناسی اومده و رای به نفع اون دادن حالا تو رو میکنه زندان اونم گفت برو هر کاری میخواهی بکن برو بکشش ولی به من نگین 

خلاصه اینکه فعلا رای به نفع منه گرچه هنوز هم میگم سرم بره محمد رو زندان نمیکنم از خواهرش شاید نگذرم البته اونم زندان نمیکنم ولی حاضر نیستم شوهر سابقم زجر بکشه گرچه خونوادم کلی تحقیرم کردن که تو دیگه احمقه تمامی شوهری که همه حرفی پشت سرت زد تو رو بی آبرو کرد از خونش کردت بیرون باید به سزای کار زشتش برسه حتی باهام قهر هم کردن ولی من کوتاه نمیام و به محمد رضایت میدم  

چون روحیش رو میشناسم دوست ندارم بره دوباره معتاد بشه میدونم فشار روش زیاده اگه از ترس خونوادم نبود شکایتم رو از محمد پس میگرفتم ولی میترسم دیروز به وکیلم گفتم شاید بخوام شکایتم رو از شوهرم پس بگیرم که اونم بهم گفت تو دیگه کی هستی مگه نقطه ضعفی ازش داری؟ گفتم نه گفت میترسی ازش گفتم نه؟ گفت تو سالمی بیماری روحی نداری ؟ گفتم فکر کنم 

فعلا موندم به نظر شما شکایت ازش رو پس بگیرم و فقط شکایت خواهرش بمونه؟ میخوام تو دادگاه وقتی محکوم شد به خواهرش بگم امیدوارم بار آخری باشه که باعث نابودی زندگی کسی شدین و اینقدر شرف و وجدان دارم که الان از حقم بگذرم  

اگه میتونین کمکم کنین چطوری یواشگی از خونوادم شکایت از محمد شوهر سابقم رو پس بگیرم؟

  

ف

۱۴

مدارکمون رو برای ثبت طلاق دادیم و نشستم تا امضا کنم ، دیدم حاج آقا بلند شد یواش یواش اومد کنارم ن فکر کردم میخواد چیزی از کمد پشت سرم برداره اینقدر خونسرد بود ، بعد گفت خواهر چند وقته جدا هستین گفتم یک ماه و نیم الی دو ماهه گفت باهم نزدیکی داشتین؟ گفتم خیر گفت اصلاااا؟ گفتم ببخشید ما همش در حال دعوا بودیم نه نزدیکی نداشتیم گفت پریود شدین؟ گفتم بله  

4 تا شاهد میخواست که من برای اینکه اونجا شلوغ نشه فقط مادرم رو بردم اونم به اصرار خودش شوهرم هم که مادرش رو آورده بود و بیرون بودن بعد دو تا مرد اونجا بودن برای ثبت طلاقشون شدن شاهدمون ، یه چند تا کپی از شناسنامه و کارت ملی لازم بود که با هم رفتیم پایین بگیریم و دوباره شروع کرد نمیای بریم شیراز/؟ گفتم تو حاضری مهریم رو برگردونی؟ گفت نه منم گفتم نه ، بعد خیلی عادی بدون هیچ اخمی با هم و کنار هم راه میرفتیم بریم محضر دوتاشاهدامون ما رو دیدن گفتن خوشبحالتون ما که میبینین تنها اومدیم چون زنهامون اگه اینجا بودن یه کتک کاری مفصل داشتیم ولی شما خیلی دوستانه و ریلکس کنارهمین 

تو محضر دل تو دلم نبود یه دفعه ترس گرفته بودم همون موقع هم تلویزیون تو دفتر یه آهنگ سوزناکی گذاشته بود اشک داشت تو چشمام میگشت کلی صلوات فرستادم تا گریم نگیره و رفتم بیرون  

حاج آقا از مادرم امضا گرفت و بعدش هم شوهرم امضا کرد و بعد من 3 جا امضا کردیم و نه صیغه ای خونده شد نه بله و خیری گفته شد فقط حاج آقا گفت من از طرفه هر دوتون وکیل میشم و بعدان صیغه طلاق رو میخونم  خیلی الکی تموم شد رفتیم پایین شوهرم اومد به مامانم  گفت تقصیر شماها بود باید دخترتون رو میفرستادین سرخونه و زندگیش نه اینکه حمایتش میکردین منم گفتم تو رو خدا ول کنید دیگه تموم شد و یواش یواش اشک میریختم مامانم هم قرمز شده بود و نمیخواست جلوی شوهرم گریه کنه خلاصه حلالیت طلبیدیم و خواستیم بریم مامانم بهش گفت از امروز دیگه نامحرم هستین خواهشا دیگه طرفش نیا اونم خندید گفت نه خیر تا 3 ماه وقت دارم خوده حاج آقا گفت تا 3 ماه میتونین باطلش کنین نیاز به ثبت هم نیست بیاین پیش خودم تا تمومش کنم ، مامانم هم گفت از این خبرها نیست اونم خندید و رفت که مادرش رو ببره برای امضا 

برگشتم اداره و ظهر هم شوهرم زنگ زد که میخواهی چکار کنی گفتم میخوام برم رستوران و تازه بعدش هم شام قراره خونوادم رو ببرم بیرون گفت پس منم دعوت کن گفتم باشه بیا نهار بریم رستوران ، خیلی ریلکس رفتیم و مهمون نهار هم خوردیم و به اصطلاح نهار طلاق ، اونجا هم گفتم واقعا که دیونه هستیم همه بعده طلاق دارن گریه و زاری میکنن اونوقت ما داریم روبروی هم نهار میخوریم اونم چه نهار مفصلی .... 

تا به امروز شوهرم دل خودش رو خوش کرده که 3 ماه وقت داریم 3 ماه وقت داریم منم دیروز گفتم اینقدر حرف چرت نزن ، میگه من میرم مالزی پیش خواهرم مغازه میخرم بعد میام تو رو میبرم ساکت رو برمیداری و میریم گفتم به همین راحتی؟ گفت آره گفتم مریض نیستی؟ گفت چطور؟ گفتم اگه عقل داشتی اگه میخواستی من زنت باشم دردت چی بود که به حرف من گوش ندادی و طلاق گرفتیم فقط میخواستی اسم مطلقه برای چند ماه تو شناسنامه من باشه؟ گفت خوب این حرفا چیه تازه ما که عقب افتاده نیستیم گفتم مگه جونه خونوادم از سر راه اومده بعد از این همه فشار عصبی و دنگ و فنگ بگم ببخشید ما رفتیممممم 

خلاصه عصبانیم کرده بدبختی هم اینه که محل کارمون نزدیکه هم شهر هم کوچیک و همش چشم تو چشم میشیم  

امروز جواب اون زمینه هم که از من جعل کرده بود میاد چند هفته پیش اومد گفت جعل بوده منو زندان میکنی ؟ منم گفتم نه مگه ظالمم که زندانت کنم  

ولی بعدش گفت میخواستم امتحانت کنم ولی به خدا امضا و انگشت برای خودته هر چی هم میگم من ندادم میگه یادت نمیاد برای خودته  

حالا امروز از آگاهی نتیجه میاد اگه به نفع اون باشه که دیگه هیچ آهی در بساط ندارم و تازه یه شوکه بد هم به خونوادم وارد میشه نمیدونم چکار کنم از خدا خواستم برای من که پول مهم نیست درسته اگه برنده بشم حداقل نگرانیم کمتره ولی بیشتر برای مامان و بابام ناراحتم مامان این مدت هر روز داره دعا میخونه و نذر میکنه که اینها رسوا بشن ولی با این حرفایی که اون زد بعید میدونم مگه اینکه معجزه بشه میدونم خونوادم دق میکنن فرض کنید حقم اینجوری گرفته بشه و اونها به قوله بابام به ریشمون بخندن  

یا خدا سپردم به خودت هر جور صلاح میدونی

۱۳

روز دوشنبه به خاطر روز مرد و چون هنوز شوهرم بود و همیشه براش کادو میگرفتم ( گرچه اون روز زن اصلا یه زنگ به من نزد) براش کادو خریدم و بهش زنگ زدم که ساعت 7 بیاد وکارش دارم وقتی اومد کادو رو بهش دادم گرچه خودش خیلی شرمنده شد و گفت نمیخواست بخرییی تو این وضعیت پول لازمت میشه گفتم عیب نداره خدا هیچوقت منو تنها نزاشته بعد بهش گفتم کاره شورا طول کشیده بیا فردا بریم سر و صدا کنیم تا حداقل کارمون رو جلو بندازن ،گفت باشه  

سه شنبه صبح ساع 9 رفتیم شورای حل اختلاف و بهشون گفتیم اگه کار ما زود انجام نشه دو تا خونواده همدیگرو میکشن و قتلی اتفاق میافته ، همه تعجب کرده بودن حتی چند تا زوج برای طلاق اومده بودن میگفتن خوشبحالتون چقدر شما دو تا باهم خوبین و مثله آدم اومدین طلاق بگیرین ( چون تو این مدت همه بزن بزن داشتن یا فحاشی و فقط ما دوتا مثله دو تا کبوتر بق بقو به اصطلاح داشتیم طلاق میگرفتیم) مسئول شورا هم گفت ما چون دیدیم شما دوتا ساکتین و اصلا خیلی عجیبین گفتیم طولش بدیم بلکه پشیمون بشین ، که گفتیم قربونتون ما زودتر جدا بشیم لطف کردین خلاصه پرونده بررسی شد و نامه دادن برای دادگاه تجدید نظر و سریع رفتیم دادگاه و شعبه 2 از شانسمون خلوت بود و رفتیم داخل قاضی پرونده رو دید و سوال پرسی چرا طلاق میخواین؟ گفتیم یه مسائلی پیش اومده اولش حاد نبوده ولی الان دیگه پای خونواده ها هم وسطه طلاق بهتره ، قاضی به شوهرم گفت تو چرا حق طلاق دادی؟ تو اگه زنت رو دوست داشتی هیچوقت بهش حق طلاق نمیدادی ، شوهرم گفت چون خانمم میخواسته بره خارج درس بخونه بهش حق طلاق رو دادم که راحت زندگی کنه ، خندم گرفته بود از دروغش هیچی نگفتم آخه قرار بود من برم استرالیا ثبت نام هم کردم ولی میخواستیم هردوتامون بریم نه من تنها ، خلاصه قاضی گفت مجهول حرف میزنین ، گفتم جناب قاضی این موضوع دیگه تموم شده و خارجی در کار نیست گفت چه بهتر برین زندگی کنین گفتم خوب من مهریه ام رو بخشیدم ، گفت حاضری حق طلاق رو بدی و مهرت رو برگردونه؟ گفتم بله( میدونستم شوهرم قبول نمیکنه) قاضی گفت والسلامم آقا صلح نامه رو باطل کن و زنت رو ببر زندگی کنید ، شوهرم قبول نکرد به هر حال بعد از نیم ساعت قاضی رای رو نوشت ، برگشتیم شورا و نامه محضر رو گرفتیم ، دلم خیلی گرفته بود خیلی زیاد طوری که مامانم بنده خدا از شیراز اومد ومن داشتم گریه میکردم اونها هم پا به پای من  گریه میکردن و میگفتن  غصه نخور شوهرت که پول رو به تو ترجیح داد به دردت نمیخوره ، به هر حال امروز صبح قرار بود شوهرم بره محضر و کارها رو انجام بده تا من و مامان هم بریم ، از توی محضر زنگ زده میگه نمیای بریم شیراز؟ دیگه داره تموم میشه ها؟ گفتم تو حاضری زمین و مهرم رو بدی؟ من که ازت پول نمیخوام خودت هم میدونی حاضری جلوی خونوادم ثابت کنی که پول برات مهم نیست و عاشق منی؟ میگه نه اگه میدونستم با این کار خوشبخت میشیم مطمئن باش میکردم  

گفتم خود دانی  

رفتیم محضر و نشستیم به حاج آقا گفتم میخوام جدا جدا امضا کنیم وخونواده ها همدیگر رو نبینن گفت باشه.........

۱۲

موندم ما که داریم طلاق توافی میگیریم دیگه چرا اینقدر کارمون رو گیر میدن هفته پیش بهمون گفتن یکشنبه این هفته بیاین تا آقای (و) امضا کنه بعددوشنبه یا سه شنبه برین دادگاه پیش آقای(د) تا پرونده رو بخونه و بفرسته برای تجدید نظر بعدش ارجاع میدن به ما بعدشششش ما تصویب میکنیم طلاق رو ومیفرستیم محضر 

روز سه شنبه بهم نامه دادن برای آزمایشگاه اصلا هم نگفتن ی بیار منم گفتم خوب یکشنبه که رفتیم شورا نامه آزمایشگاه رو هم میدم ، اول از همه بگم تو این جریان طلاق پامون جایی نبوده که نرفته باشه هیچوقت فکر نمیکردم یه روز مجبور بشم برم پزشک قانونی برای طلاق، آدم روحیه اش خیلی خوبه میری تو صف میبینی نامه ها همش برای جسد هست والبد شکافی باهر بدبختی بود آزمایش دادم و جوابش رو هم گرفتم و گذاشتم تو کیفم به خیال اینکهروز یکشنبه ببرم شورا، دیروز صبح مرخصی ساعتی داشتم برای کاری و نزدیک همن شورا بود گفتم من که تا اینجا اومدم برم برگه آزمایش رو بدم نامه رو دام گفتم ما فردا با شوهرم میاییم برای امضا گفتن نههههههه کجا فردا تازه الان که جواب آزمایش رو آوردی باید چندروز ازش بگذره شما پنجشنبه یه زنگ بزن بهت بگیم هفته دیگه کی بیای،میگم خانم چرا اون هفته نمیگی که باید آزمایش بیاد رو پرونده و چند روز بگذره میگه من یادم رفت تازه الان که جواب آزمایش اومده یعنی پرونده باید بررسی بشه 

دیدم اینها هم زبون نمیفهمن و برگشتم خدا میدونه کی طلاق بگیرم یا اینقداینا لفتش میدن اونم پشیمون میشه 

-------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

چیزی که بدتر از همه روح آدم رو خراب میکنه دیدن موارد متعدد طلاقه که یه چند موردی که دیروز دیدم رو میگم: 

یکیش یه زنه تقریبا 20 ساله بود که شوهرش هم 22-23 داشت و لباس کار تنش بود اومده برای طلاق و مراحل آخرش بود بیچاره دختره حامله هم بود تعجب کردم خوب ان بدبخت بعد طلاق چکار کنه چرا؟؟ چون شوهرش عین خیالش نبود خانمه مسئول اونجا بهش میگه پوله سونوگرافیهاش رو بده گناه داره با کمال پررویی میگه من ندارمممم من باید الان 130 هزار تومن قسط بدم ، خانمه میگه گناه داره بیچاره خوب زنتهههه تازه بیمه بعدان بهت میده در آورده یه 20 هزار تومن داده انگار میخواسته صدقه بده ، بعد خانمه میگه خوب الان برین پاسگاه و با مامور برین تا زنت جهیزیش رو برداره میگه من وقت ندارم کار دارم ، بهش میگه مگه 1 ساعت بیشتر کار داره  میری الان پاسگاه حالا زنت هیچی نمیگه پرر نشو 

اینجاست که فهمیدم مردا همشون همینن ( البته استثنا هم داره) حالا که دیده زنش دستش به جایی بند نیست اینجوری هار شده والا اگه مثلا کارشون گیر زنشون بود ک میشدن عینه موش 

------------------------------------------------------------------------------------------------------ 

یه مورد دیگه زن و مرده برای طلاق اومده بودن سر خونه دعواشون بود مرده همچییه مشت زد تو صورت زنه که خون از بینی و دهنش زد بیرون اینم یعنی یه مره دیگه 

یه مورده دیگه یه خانم 22 ساله بود شوهرش 6 ماه اونو با یه بچه ول کرده بود رفته بود ناکجا آباد 

 

خیلی موردها تو این مدت دیدم و همش هم این زنه بوده که بی کس و بی زور مجبور میشه پناه بیاره مثلا به شورا یا دادگاه و الا تو این مدت ندیدم یه مرد بیاد و اظهار عجز بکنه از دست زنش و طلاق بخواد همش زن بوده که اومده زنه با یکسال ازدواج بوده تا 20 سال از ازدواجش گذشته ، همش باعث تاسفه ، برای خودم هم متاسفم خیلی زیاددددددد یه زمانی کرم فقط خوندن مجله ای خانواده و روزهای زندگی و راه زندگی بود و همیشه صفحه طلاق و همسر دوم بودم رو میخوندم فکر نمیکردم راه خودم هم همین بشه 

شوهرم این مدت چند بار اومده پیشم که اصلا به خونوادم نگفتم چون بالاخره به شعوره خونوادم توهین میشه بگم اومده باهام حرف زده ، بهم میگه تو اگه منو دوست داری باید الان ساکت رو برداری بیای با من بریم شیراز زندگی کنیم کاری هم به کسی نداشته باش و جلوی خونوادت وایسا ، انگار که من مثلا خونوادم رو از سر راه آوردم بعد از اینکه این همه تنشون لرزیده بگم خونواده ببخشید زحمت دادم من رفتم اونم چی مهریم رو دادم دارم میرم که یکسال دیگه برگردم !!!! 

گفتمش نه اصلا تو اگه شهامت داری و همش دم از عاشقی میزنی بیا بگو ای زن عزیز من برای اینکه بهت ثابت کنم دوست دارم مهریت رو برمیگردونم ، اینو که نمیگی رفتی زمین رو هم فروختی ، میگه من که پول زمین گیرم نیومده از عمدا این کار رو کردم تا بابات رو زجر بدم ، 

همینه دیگه وقتی درگیری میشه دیوار خونواده زن کوتاهه گرچه دادشم یه بار همچین گوشمالیش داده که تو محل کارش آبرو نداره حالا بقیه حسابش هم برای بعده فکر کرده الان ساکتن ترسیدن از طلاق ، یه چیزه دیگه که بهم گفت ولی جوابش ندادم و گفتم باشه این بو میگه بعد از طلاق با هم دوست میمونیم خودم برات خونه اجاره میکنم همه کار برات میکنم ( این حرف معنیش چیه؟؟؟)  

مرده دیگه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!

۱۱

چقدر روزها دیر میگذرن و چقدر کسل کننده وقتی که تکلیف آدم مشخص نیست بیشتر زجر میکشه اینجاست که آدم میگه خوشبحاله مردها کاشکی ما هم مرد بودیم ، حداقل اگه مثلا فعلا من از شوهرم جدا هستم برای اون غیر از بار عاطفی چیزی تغییر نمیکنه چون تو خونه خودشه سرکارش که میره و فقط همسرش نیست که به جای اون هم الان مادرش کنارشه  

دیروز اومده دوباره پیشم و ابراز عشق میکنه گرچه اعتراف میکنم آدم احمقی هم هستم چون هر چی که اون مظلوم نمایی میکنه بیشتر من از لحاظ روحی بهم میریزم و فکر میکنم شاید من واقعا بد هستم نمیدونم خدا بهتر میدونه ، دیروز بهش میگم اینکه تو هر روز مایی و منو ببینی اصلا خوب نیست چون باعث میشه از نظر روحی ضربه بخوریم میگه چرا؟ میگم دیگه بعده طلاق که رابطه ای به این شکل نیست و میشیم غریبه ، باور نمیکنه و میگه مگه نمیشه مثله خارجیها باهم زندگی کرد؟ گفت چرا این حرفها چیه من از خارجیها هم روشنفکر ترم!!!!! بعد میگه بزار طلاق بگیریم من خودم نقشه ها دارم بهدا بهت میگم البته اگه خودت بخواهی ، میرم خارج و همه چیز رو مرتب میکنم و میام بعد بدون اینکه کسی بفهمه فرار میکنیم میریم محضر عقد میکنیم و برای همیشه میریم!!!!! انگار که مثلا مشکله من دیگران هستن ، بهش میگم تو که این اینقدر عاشق منی خوب الان که بهت میگم بیا مهریه ام رو که بهت بخشیدم بده چرا نمیدی؟؟!!! میگه نه نگو نمیتونم دوست ندارم تو عشقم پای پول بیاد وسط چو.ن به درد نمیخوره در ضمن تو طلاق میخواهی تو مهریت رو بخشیدی والا من که میگم بیا زندگیت رو بکن و طلاق هم من نمیخوام پس مهریه دیگه دلیلی نداره ( اینجاست که زبونشون دراز میشه وقتی مهر نداری گرچه برای من مهم نیست) 

مامانش زنگ میزنه و میگه نهار برات چی بپزم و یه کم حرف میزنن بعد بهم میگه عشق مادر واقعا پاکه ، دهنم یه متر باز میمونه آخه تا وقتی منو داشت مادرش براش مادری نکرده بود و همیشه میگفت من خودم خودرو بزرگ شدم و یه ذره زحمت برای مادرم نداشتم مادرش مادری بود که تو شرایطی که پسرش بیماری افسردگی داشت اونم اول ازدواجش به جای درمان پسرش بیشتر داشت خردش میکرد و دیونش میکرد حالا اون شده عشق پاک من شدم زن خائن الان از اون موقع یه خلاصه مینویسم  

------------------------------------------------------------------------------------------------------- 

بعد از عروسیمون که شهریور 83 بود با تمام زجرهایی که اونم بعدان میگم عروسی برگزار شد و رفتیم خونه خودمون که طبقه بالای مادرشوهرم بود و درش هم جدابود پولش هم خودمون داده بودیم  

خلاصه بماند از اینکه ماه عسل همراه با مادر شوهر و شوهر خواهر شوهرم که آمریکاست گذشت من ناراحت نشدم گفتم مهم نیست  

شوهرم زمانی که باباش فوت میشه یعنی 11 سال پیش مقدار زیادی پول گیرش میاد و خواهرش و شوهرش که آمریکا بودن مبلغ 10 میلیون ازش میگیرن و میگن میدیم به وکیل تا کارت درست بشه و بیای آمریکا ،یادمه زمانی که 20 سالمون بود و تازه با هم آشنا شده بودیم شوهرم ازم امضا گرفت که اگه رفت آمریکا من باید منتظرش بشینم یعنی اینقدر امید داشت خلاصه هر بار که اینها میومدن میگفت سال دیگه کارت درست میشه تا برای ماه عسل هم که رفتیم شوهر خواهرش زنگ زد به یکی و گوشی رو داد شوهرم گفت وکیلته  و اونم گفت آره کارت درست شده فقط باید 10 میلیون برای زنت بریزی به حساب خلاصه اینها بماند که شوهرم چه ذوقی داشت ، تا یک ماه از ازدواجمون گذشته بود که داشتیم ماهواره شبکه جام جم میدیدیم یه وکیل آورده بود درباره همین اقامت و مهاجرت صحبت میکرد شوهرم همینجوری شانسی گفت بزار من زنگ بزنم ببینم چرا کار من الان 6 سال طول کشیده از شانسه ما با اولین زنگ گرفت و اون خانم هم گفت اول که کاره شما باید این توصیفات سه سال بیشتر نباید طول میکشیده وقتی اسم وکیلش رو گفت خانمه گفت پشت خط باهاتون صحبت میکنم که گفت این وکیله 2 ساله که زندانهههههه  

شوهرم دیگه داشت سکته میکرد دیونه شده بود رفت پایین پیش مامانش زمین و زمون رو شوهرم بهم ریخت که زنگ بزن به دامادت کارش دارم مادرش وهرم هم نه زیر گذاشت نه رو گفت آره زندانه ما هم میدونستیم نخواستیم بهت بگیم دیگه شوهرم کارش شده بود غصه و انتقام گرفتن از شوهر خواهرش میگفت چرا با زندگیم بازی کرده تو این وسط هم مادرش طرفداری دامادش رو میگرفت و خدا میدونه چه نفرینهایی به شوهرم میکرد این وسط منم تنها کاری که میکردم همدردی با شوهرم بود که عیب نداره مگه حالا خارج چیه بهتر که کارمون نشد و از این حرفها 

تا اینکه شوهرم افسردگی شدید گرفت طوری که هر روز بعد از غروب میشست و فقط گریه میکرد و همش میترسید بمیره دیگه هیچ حس و حال زناشویی هم نبود حالا چی تازه شده بود 40 روز از عرویسمون گذشته ، ما که قسم خورده بودیم هیچ وقت از هم جدا نخوابیم دیگه طوری شده بود که شوهرم روی کاناپه تنها میخوابید اونم چه خوابی همش کابوس میدید 

کارش رسید به قرص خوردن که البته اینم یه مشکل دیگه ای بود که خونوادش مخفی از من بدنش دکتر اعصاب من همش میگفتم برو روانشناس بهتره ولی خوب دیگه اینجا هم به حرف خواهراش گوش داد  

طوری شده بود که وقتی این قرصها مثل فلوکسیتین میخورد اینقدر گیج میشد که میخوابید و یه دفعه از خواب میپرید و هذیون میگفت دیگه از خونمون بدش اومده بود کارمون شده بود یه هفته خونه مامانم یه هفته خونه این خواهرش یه هفته خونه اون خواهرش زندگی میکردیم و چقدر خدااااا میدونه برای من سخت بود و من شرمنده بودم یادمه خونه یکی از خواهراش وقتی هذیون میگفت بهش میخندیدن ولی من تا صبح بالای سرش بیدار بودم و گریه میکردم و حواسم بود تو خواب نمیره و بهش تند تند آب میدادم ، خدا میدونه چقدر جلوش فیلم بازی میکردم که آره من چه زن خوشبختی هستم تا یه وقت احساس حقارت نکنه ، یادمه خودم با نماز خوندن آشناش کردم رفتم شاهچراغ به نیتش براش سجاده گرفتم و بهش گفتم ببین خودتو با خدا نزدیک کن اونوقت میفهمی دنیا ارزش نداره و بدون خدا حافظته نماز بلد نبود ولی با صبوری یادش دادم غسل نمیدونست یادش دادم گرچه اینها وظیفه مادرش بوده نه من ، تو این وسط هم هرروز مادرش برامون یه دعوا درست میکرد کار به جایی رسید که شوهرم وقتی غذا میخورد اینقدر دستش لرزش داشت غذا از توی قاشق میریخت و من چقدر از درون براش اشک میریختم چقدر کتاب میخریدم و بهش میدادم بخونه گرچه که نمیخوند ، خلاصه اول زندگیم که هر کسی دنبال خوشیه من به قول خوده شوهرم کیسه قرص دستم بود دنباله شوهرم که خوب بشه این دکتر و اون دکتر بودم ،منتی ندارم چون شوهرم بود و دستش داشتم یادمه یه شب سند باغه شوهر خواهرش دست شوهرم بود به مامانش گفت اگه من اینو پاره نکردم وای مامانش یه پیرهنو تو تن خودش پاره پاره کرد و خودش رو خدا شاهده زد به گنگی که خواهراش هم جیغ میزدن که واییییی مامانمون سکته کرد( آره جون خوده دروغگوشششش) بعد مامانش گفت زنگ میزن آگاهی بیان ببرنت همون موقع شوهرم سند رو پرت کرد تو صورتش و گفت بیچاره مگه من ندارم میخواستم فقط مادریت بهم ثابت بشه که شد اونم فقططططط نفرین میکرد  

برای بهبود حال شوهرم میرفتیم مسافرت که زنگ میزد و مثلا میگفت زنت آب خونه رو باز گذاشته داره خونه رو سرم خراب میشه و دوباره تو جاده حال شوهرم بد میشد  

بماند هر چی که بیشتر میگم قلبم پاره تر میشد فقط این یه گوششه بقیش رو هم میگم فقط همین جمله کافی بود برام که دیروز گفت عشقه مادر پاکه پاک تر از عشق تو  

باشه دنیا هم میگذره نتیجه همه محبتهای من همین چیزاست .....

۱۰

روز پنجشنبه تا بعد از ظهر جلسه داشتیم و بعد از اون خواهرم اومد دنبالم رفتیم بعد از مدت مدیدی خرید که اون هم خوارهم میخواست دستبند طلا بخره و من رفتم نظر بدم  

طلا فروش دوست برادرم هست که همیشه با ما قیمت رو مناسب حساب میکنه یا مثلا اقساطی ازش میخریم 

گردنه من خرد بشه که چند بار هم مادر شوهرم رو برده بودم تا طلا بخره یا من طلا میخواستم همراهم بوده  

تا وارد مغازه شدیم با یه حالتی سلام کرد که یعنی یه چیزی میدونه و ناراحته فهمیدم اینا یه کاری کردن بهم گفت یه لحظه بایست مشتری ها که رفتن کارت دارم من و خوارهم مشغول نگاه کردن دستبندها شدیم مغازه که خلوت شد بهم گفت چی به سرت اومده؟ دو شبه جونه بچم خوابم نبرده میخواستم بیام محل کارت گفتم خبرها به گوشتون رسیده ؟ 

گفت هفته پیش شوهرت با مادرش اومده بودن و اون انگشتری رو که برای تولدت شوهرت گرفته بود رو پس دادن و بجاش مادرش یه انگشتر برداشت( الهی حرومش بشه و به دستش نره هیچوقت) گفت حدس زدم باید اتفاقی افتاده باشه که شوهرت تنها بوده و اونم انگشتر تو رو پس دادن  

دو-سه روز بعدش مادر شوهرت با خواهر شوهر بزرگت ( که شب لیله الرغائب تا تونستم نفرینش کردم) اومدن مغازه و چه حرفایی زدن که الان شرمم میشه به زبون بیارم و همش حرف عشق و عاشقی میزدن و خیلی حرفای دیگه بعد هم گفتن یه موقع اگه دختره (شدم دختره) اومد طلا ببره به حساب پسره ما بهش ندیاااااا گفت بهشون گفتم خانم ببخشید من قبل از اینکه شما رو بشناسم عروستون رو میشناختم و به حساب اون به شما طلا میدادم در ضمن هروقت هم تو این مدت عروستون اومده از کارت خودش دیدم پول کشیده تازه با شوهرش هم یه بار اومد طلا بگیره داشت حساب کتاب پولش رو میکرد که بهشون گفتم مگه شوهرت نمیخواد بخره؟ که پسرتون گفت من برای تولدش میام میخرم 

بعدش هم پسره شما هم دیدم زشت که نیست خیلی هم خوشگله وضعش هم که خوبه پس برای چی باید عروست عاشق یکی دیگه بشه؟!!! 

گفت بهم گفتن از ما گفتن بود عروسمون رفته مغازه های دیگه اقساطی برداشته( کاری که من عاااااررررممم میشه ) گذاشته به حساب پسره ما پسرم باغ به نامش زده بوده مغازه به نامش زده بوده همه رو برداشتن تازه داداشش رفته در مغازه پسره من کتک کاری و بی آبرویی میخواستن جنسای مغازه پسرمو بدزدن  

خلاصه همونجا تو مغازه داشت سرم گیج میرفت دیدم چند روز پیش که شوهرم باهام حرف زد هی بهم میگفت نری طلا فروشی فلانی اگه پولی بدهکاری بده من بهش میدم نگو که اینا رفتن یه غلطی کردن 

خواهرم اینقدر تو راه برگشت فحششونننن داد بهم گفت خدا ازت نگذره اگه دوباره با شوهرت نامردت حرف بزنی که اینقدر بی غیرته  شب هم زنگ زد به مامانم اینا گفت که بیچاره مامانم دیروز از صبح تا ظهر زیر سرم بوده  

فقط تا تونستم نفرین کردم مخصوصا خواهر شوهر بزرگم که من نگم خدا بهتر میدونه چه زن خیانت کاریه که همه فامیل هم میدونن بعد این آدم کثیف بره پشت سره من حرف بزنه بگه من خرابم ایشالله که یه روز خواستن سنگسارش کنن انوقت میفهمم چی بهش بگم و امیدوارم به روزی بیافته که بچهاش جلوش پر پر بشن دختر که داره مطمئنم سر دخترش میاد پسراشو دوست دارم ولی نفرین کردم داغ به دلش بمونه ( نه اینکه بیچاره ها بمیرن) یه داغی که همیشه جلوی چشمش باشه مادر شوهرم هم که حسابش جداست یعنی نمیدونم چجوری میخواد تقاص پس بده گرچه که روز به روز هم داره جون تر میشه معلومه من خرابم که رفتم ترکیه با روسری بودم یا مادرشوهرم که رفته آمریکا لباس دکلته با شلوارک پوشیده خیلی دلم میخواد یه عکس از اون بزارم و یه عکس از خودم که با مامانم رفت ترکیه تو این اوجه گرما همه لباسها آستین بلند بود با شلوار جین و روسری که بصورت دستمال سرم کرده بودم مامانم هم که با مانتو و شلوار ست بود خدا شاهده تو هواپیما تا از تهران پرواز کردیم همه زنها بی حجاب شدن و دیگه نمیشناختی کین همه با تاپ و شلوار جین پیاده شدن که مهمانداره ترکه با تعجب نگاهشون میکرد تنها کسایی که با همون مانتوهاشون پیاده شدن من بودم و مادرم و یه خانم اهوازی کنارمون که شوهرش اصفهانی بود و دل خونی ازش داشت و شوهرش هم متعصب بود ، با هم دوست شدیم ، روز آخر موقع برگشت این خانم هم مانتوش باز بود و تازه گفت تو استخر هم رفتم شنا شوهرم گفته برو کی حالا اینجا ما رو میشناسه 

به هر حال از جانب شوهرم و خونوادش من معروف شدم که مامانم منو فراری داده ترکیه و من خراب شدم و عاشق یکی شدم  

سر فرصت ماجراهای ترکیه و همه داستانهاش رو مینویسم  

امروز صبح شوهرم زنگ زد بهم که خوبی چرا دبروز بهم زنگ نزدی نتونستی ؟ گفتم هم نتونستم هم نخواستم گفت چرا که با عصبانیت بهش گفتم کارشون رو که میگفت نه غلط کرده دروغ میگه از خودش درآورده مردم رو نمیشناسی دنباله حرفن ؟ گفتم بنده خدا اون از کجا میدونست من ترکیه رفتم از کجا میدونست مشکل ما چیه  

بهم میگه ببین من که گفتم پای خونوادهامون بیاد وسط کار خراب میشه الان هم ما چکار خونواده هامون داریم من و تو میخواهیم زندگی کنیم بیا فردا که وقت شورا داریم نریم و بندازش عقب تر  

که گفت نه حالا چه فرقی میکنه یه روز و دو روز عقب افتادن آخرش کار طلاقه که گفت شاید عقب افتاد فرجی شد که گفتم تنها راه ما طلاقه  

حالا همش میترسم نکنه نیاد و بگه طلاقت نمیدم و من بدبخت آواره دادگاهها بشم تو رو خدا هر کی میخونه برام دعا کنه این هفته تکلیف معلوم بشه دیگه خسته شدم بخدا بریدم اصلا غلط گفته تو این دین ما که ازدواج سنت پیامبره و نصف دین کاما میشه میخوام که دینم کامل نشه صد سال 

ازدواج چیه اونم تو جامعه ما که همش بعد از ازدواج بدبختیه خیلی خوش شانس باشی و دو طرف خوب باشن هم هنوز یه جای کار میلنگه به نظرم ازدواج مخصوصا تو سن کم بده یعنی دختره باید 29-30 ازدواج کنه و پسرها هم 35 حداقل زودتر از این بدبختیه  

به هر حال شوهرم الان گفت راه میافتم از شیراز میام که تو رو ببینم منم گفتم من که تا ساعت 2 سرکارم گفت عصر بیا بیرون گفتم من اجازه ندارم تنها بیرون بیام که گفتم ولی من میام خدایاااااا خودت رحم کن تمومش کن ازت میخوام مهر سردی به دلش بزنی و به دل من هم یه نیرو بده که با قاطعیت جلوش وایسم ای خدا خودت میدونی برگشت این زندگی تو این شرایط درسن نیست یعنی اگه الان برگردم بعد از چند ماه دوباره همین بساطه بعدش هم من که نمیتونم حرت خونوادم رو بشکنم و بگم این همه زجرکشیدین برای من ای خدا خودت تمومش کن تا این وسط یکی نمرده خودت اون بالایی و آگاهی به همه چیز و میدونه من آدم بدبختی هستم که قدرت ندارم سره یکی جیغ بکشم و هارت و پورت کنم چون دلم نمیاد پس حداقل خودت وکیل من بشو و به دلش بنداز که تموم بشه یا ارحم الراحمیننننن

۹

دیروز رفتیم شورای حل اختلاف برای وقت مشاوره که داشتیم فعلا ادامه ماجرای شماره 8 رو بنویسم....

شوهرم برای گرفتن پروانه کسب مغازش چون که خودش پروانه از شیراز داشت نمیتونست بگیره و به من گفت به اسم تو پروانه کسب بگیریم منم گفتم باشه همون موقع نزدیک یک میلیون هم دادم چون توی موقعیتی قرار داشتم که باید 700 هزار تومان پول دارایی و میدادم و با بقیه کارها یک میلیون شد اون موقع شوهرم دبی بود برای همین پول رو خودم دادم به هر صورت پروانه به اسم من صادر شد فقط باید یه قرار داد اجاره نوشته میشد که مثلا من مستاجر شوهرم هستم اون موقع اصلا ذهنم هم به این نمیرسید که ببینم قولنامه اجاره چی هست چی نیست ظاهرا (الان روی پروندم دیدم) پول به بنگاهی داده بوده و قرار داد تنظیم شده بود و یه امضا هم از طرف من درج شده بود...

حالا تو این درگیریها یادش افتاده بود که پروانه کسب مهمه و یه مدرکه که من دارم چون روی پروانه کسب وام تا حد 10 میلیون میدن و کلا یه جور اعتباره

دوهفته پیش شوهرم قرار گذاشت که بریم شورای حل اختلاف و اون جواب مثبت طلاق رو بده و پاسپورت و دفترچه خاطرات من رو بده و من هم در قبالش برم اتحادیه و پروانه رو باطل کنم

از شانس خوبه من وقتی رفتیم اتحادیه من برگه ابطال رو امضا زدم فقط شوهرم بهشون گفت نامه ابطال رو 10 روز دیگه بفرستین تا برام مالیات نیاد روز شنبه هفته بعدش بود که فهمیدم زمینم رو فروختن و من هم هیچ چیزی از این ندارم و ممکنه شورا هم برای طلاق نیاد  و دیگه من باید بدوم دنبال دادگاه  

همون موقع سریع با تاکسی رفتم اتحادیه و جریان رو گفتم اونها گفتن موردی نداره نداره چون نامه رو نفرستادیم یه درخواست بده و دیگه باطل نمیشه (خدا با من بود) 

چهارشنبه هفته گذشته اتحادیه بهم برگه اجاره رو داد و وقتی خوندم دیدم اندازه یه مستاجر با همه قوانینش پام گیره و تو این مدت سه سال تمام مالیاتهای اجاره به نام من اومده عصر چهارشنبه به شوهر خواهرم گفتم زنگ بزنه بهش و بگه پروانه باطل نشده و بایدحساب مالیاتها رو پرداخت کنه بهش که گفته بوده اونم با خیال راحت گفته پروانه که باطل شده بره بپرسه  

بعد که شوهر خواهرم بهم گفت ترسیدم نکنه واقعا رفته پولی رشوه داده و پروانه باطل شده سریع رفتم اتحادیه و مسئول قسمتش گفت نه خانم تا خودت دستور ندی ما باطل نمیکنیم همون موقع شوهرم اومد تو اتحادیه و با عصبانیت گفت که چرا تقلب کردین و پروانه باطل نشده که بهش گفتن آقای محترم اول که خودت گفتی 10 روز صبر کنید دوم مالک پروانه درخواست ادامه فعالیت رو داده  

همونجا نه زیر گذاشن نه رو میگه اینها از من برای ابطال پروانه 70 میلیون گرفتن  خشکم زد و گفتم این پروانه یعنی 70 میلیون میارزه خلاصه دعوامون شد و اینجا حسابی دیگه دید کارش برای پروانه گیره منم بهش گفتم حالا که میگی 70 میلیون گرفتی تا تاریخ اتمام قرارداد اجاره من تو مغازه ای که اجاره کردم میرم و حق نداری بیایی همه جنسهاش هم برای خودم هست.. 

از همون روز تا به امروز مغازش رو که یکی از مغازه های معروف هم هست بسته و میترسه من برم جنساشو بردارم .... 

تا دیروز که وقت مشاورمون بود برادرم گفت بزار راحت کار طلاقت تموم بشه و این پروانه رو هم باطل کن به چه درد ما میخوره ما که مثله اینا گشنه پول نیستیم منم گفتم باشه باید بیاد اول کار طلاق رو  انجام بدیم بعد من باطل میکنم  

روز سه شنبه رفتم یه سری شورای حا اختلاف بپرسم حالا بعد از مشاوره دیگه کار طلاق تمومه و میریم محضر؟ که با کمال تاسف گفتن این تازه اول راهه بعد از چند جلسه مشاوره میره پیش مسئول طلاق بعد بهت وقت میدن دو تا شاهد مرده بالای چهل سال بیارین بعد وقت میدن میری پزشک قانونی بعد وقت میدن برین پیش داور تا حجت بهتون تموم بشه بع د میفرست پرونده رو بره داداگاه تجدید نظر بعد نامه میفرستن شورا و اون موقع تازه محضر رو بهت معرفی میکنن 

گفتم پس اگه شوهرم وسط کار نیومد چی؟ که گفت پرونده مختوم میشه و میرین دادگاه!!!!!!!! 

فقط تونستم به مشاوره بگم تو رو خدا کار ما رو به سه جلسه ننداز ما خیلی مشکل داریم اگه بخواد طول بکشه یکی این وسط کشته میشه که اونم قبول کرد 

با نا امیدی برگشتم چون شوهرم به گفته بود رو سه شنبه اول میری پروانه رو باطل میکنیم بعدش برای طلاق که تموم بشه  

خلاصه دیروز صبح زنگ زده بودن به داداشم که برین پروانه رو باطل کنید داداشم هم گفته بود ظاهرا صنم گفته اول بریم شورا بعد برای باطل اقدام کنیم که اونها هم گفته بودن پس ما نمیایی 

داداشم زنگ زد و گفت مرخصی نگیر شوهرت نمیاد مجبوری از طریق دادگاه اقدام کنی دیگه دنیا برام سیاه شد و گفتم حالا دیگه باید یکسال هم گیر دادگاه باشم 

نیم ساعت بعدش خودش زنگ زد که چرا نمیایی شورا برای مشاوره؟ گفتم تو خودت گفتی نمیایی گفت خوب تو باید پروانه رو باطل کنی منم گفتم باشه اول میریم شورا اگه گفتن امروز کار طلاقمون تموم میشه که میریم باطل میکنیم اگه طول کشید که روز آخر به خدا به قران باطل میکنم من پروانه میخوام چکار ... راضی شد و ساعت 10 با خواهرم و برادرم رفتم شورا و تو اتاق مشاوره اونم با خواهرش اومد بهم گفتن بیا بیرون خواهرش گفت ( همون که با جعل قولنامه زمینم ر خریده) : واقعا کار شما الکی الکی طلاق شد؟ گفتم مگه من خواستم دادشتون هی بهونه آورد گفت یعنی دیگه برنمیگردی گفتم چرا درصورتیکه من با طیب خاطر و به قول خودتون با رضا و رغبت مهریه ام رو بخشیدم الان فرض کنید همچین اتفاقی قرار نبوده بیافته و بریم اونو فسخ کنیم که گفتن نه اصلاااااا منم گفتم شرمنده

تو اتاقه مشاوره هم سوالاتی ازمون پرسیده شد و خانم مشاور هر کاری کرد نه من کوتاه اومدم نه شوهرم حدودا از ساعت 15/10 تا 12 گیر تعریف بودیم دست آخر هم گفت اگه میخواهین بفرستمتون پیش یه گروه از متخصص هامون که ماقبول نکردیم و برامون برگه عدم سازش نوشته شد فقط بیرون دفتر مشاوره به شوهرم گفتم من که هنوز زنتم یعنی اینقدر شهامت نداشتی که یه روز تو این مدت زنگ یزنی احوالم رو بپرسی نه دعوا کنی یا اینکه حداقل روز زن یه زنگ میزدی تا من هم ته دلم یه امیدی داشته باشم که دوستم داری اونم برای خودش کلی دلیل آورد و دیگه چیزی نگفتم

رفتیم بالا برگه رو ارائه دادیم که گفتن دو تا داور مرده بالای 40 سال باید معرفی کنید  گفتیم حالا نمیشه زیر 40 سال که با هزار التماس قبول کردن 35 ساله باشن دوارها رو معرفی کردیم و قرار شد چهارشنبه بریم دوباره شورا که داورها فرمهاشون رو امضا کنن

وقتی اومدم دفترم شوهرم پایین ایستاده بود و میخواست برگه ها رو بهم بده و گفت بیام داخل که قبول کردم و نشستیم کلی حرف زدیم و بهم گفت طلاق بگیریم بهتره چون الان خونواده من اگه که من بهت مهریه رو برگردونم بهم میگن بی غیرت و اگه فعلا از هم جدا شیم بهتره هم خونواده تو و هم خونواده من پاشون این وسط گیر افتاده  

دیروز صبح قبل از رفتن شورا برای بردن داورهامون اومد و دوباره کلی حرف زد بعد بهم گفت دو راه داریم یا بیای بریم شیراز یا اینکه طلاق بگیریم بعد از یه مدت که سر و صدا ها خوابید با هم فرار میکنیم میریم محضر عقد میکنیم و میریم خارج از ایران ، منم گفتم ببخشید من اگه طلاق بگیرم دیگه خودم تنها تصمیم نمیگیرم خونواده دارم در ضمن میخواهی بابام سکته کنه و داداشم دق کنن که من آبروشون رو ببرم ؟ درسته زندگیمون حرمت داشت و الان هم داره تو ا ز موضع خودت کوتاه بیا و من به خونوادم ثابت کنم که آره شوهرم منو دوست داره نه پولشو که اونم گفت نه میترسم به خدا منم گفتم نمیدونم اینم راه نیست

بعد

گفت برات خونه میگیرم و میام بهت سر میزنم گفتم ببخشید که دیگه نامحرم میشیم گفت مهم نیست میریم صیغه میخونیم ( تو رو خدا خل نشده؟) گفتم  هیچی دیگه این وسط هم یه بچه میمونه اونوقت تو هم میگی این بچه من نیست و یه ننگ برام میزاری شرمنده

دیگه قرار شد طلاق بگیریم البته همش میگه حواسم بهت هست نمیزارم شوهر کنی وفلان و بهمان....

داورها هم فرمهاشون رو امضا زدن فقط یکشنبه باید بریم و یه فرم دیگه رو پر کنیم فعلا همش در حال پر کردن و نوشتنیم ...

دوباره دیشب هم شوهرم زنگ زد که تو رو خدا بیا فردا دارم میرم شیراز همراه من بیا و تو روی خونوادت وایسا گفتم نمیتونم  درضمن من بیام دوباره خونه مامانت؟ گفت آره گفتم نه چرا اگه راست میگی خونه نمیگیری گفت الان پول ندارم گفتم تو که دو تا خونت رو دادی اجاره یه مغازتم دادی اجاره والا با این پولش میتونی یه قصر اجاره کنی که گفت به خدا شرایطم الان بده نمیشه .....

کلی گریه و زاری و اینکه ما اگه ازدواج هم کنیم حسرت این زندگی قبلی رو میخوریم ما با هم مشکلی نداشتیم دعوا نداشتیم چشم خوردیم زندگیمون زیر و رو شد .....

فعلا از خدا میخوام مهرمون رو از دل همدیگه بیرون کنه اینجوری بهتره چون اگه دوباره برگردیم زندگی کنیم مطمئنن بعد از چند ماه نه یکسال  بعددعوا داریم ...

۸

فردا باید بریم شورا برای وقت مشاوره که بهمون دادن  

صبح شوهرم زنگ زد البته با یه شماره دیگه اول که  اصلا سلام نکرد بهش گفتم یاد نگرفتی به هر کسی زنگ میزنی باید اول سلام کنی که گفت خوببببببب سلامممم ( خاک بر سرش عین زنها) 

بعد میگه فردا اول میریم پروانه کسبتو باطل میکنی بعد هم دوربینم رو میاری بعد هم لباسای بچه رو که مامانم از امریکا برات آورد رو میاری بعد من میام شوراااا 

گفتم اولا که نترس دوربین قراضت رو که 5000 هزارتومن هم نمیارزه رو برات میارم گرچه تو دوربین دیجیتال منو و لب تابمو ندادی که گفت نمیدم گفتم نوش جونت مبارکت باشه  

دوما پروانه کسب مغازترو که اون موقع معاد شده بودی و من نمیدونستم و سرم رو شیره مالیدی و پنج میلیون هم کمکت کردم برای خرید جنس با وامی که گرفتم بعدش هم گفتی صنم حتما بهت شش میلیون پس میدم که بهت میگفتم مرسی عزیزم فعلا کار کن بعدش ایشالله من با پولم یه پراید ثبت نام میکنم ،،، حالا نمیخواهی بدیییی؟؟؟ 

در میاد میگه نه کی گفته من باید بدم تازه پس این چند سال تو زندگی من خوردی چی؟ روزی 30000 تومن خرج نهار و شامت بوده( (((تو رو خدا ببینید مرد اینقدر بی عاطفه و گربه صفت باشه که من که خودم کارمندم اونم با حقوقه مهندسی ولی همیشه غذام آماده بوده برای آقا و اگه حتی بیرون تنها خرید میرفتمهیچ وقت ازش نمیگرفتم که مثلا 50000 تومن خرید کردم برای یخچال بعد اون دربیاد بگه من روزی 30000 تومن دادم خوردی پس الان من باید 200 کیلو وزنم باشه)))) 

گفتم نده من که مدرکی ازت دارم گردنم هم خرد بشه فقط میسپارم دست خدا که اگه پولم رو ندی خرج دواو دکترت بشه ((آمینننننننن)) 

لباسهای بچه هم شیرازه حتما پست میکنم برات در خونه مامان جونت نه اینکه لباسها گرون هم بودن همشو از حراجی تو امریکا آورده فکر کردمن خر بودم ندیدیم لیبلهاش پاره هست 

دیگه زورش گرفت گفت لباسها نمیخواد باشه برای بچت گفتم اتفاقاااااا برای بچم بهتر از اینهاش رو میخرمممممم  

بهش گفتم همین خواهرت که الان برات عزیز شده فقطططط یادت نره که برای آپارتمانمون چجوری اومد تو محل کسبت آبروت رو برد برای پول که تا دوشب گریه میکردی پیشه بابای من که خواهرم آبروم رو برده و ما هم دلداریت میدادیم که عیبی نداره خواهرههه  

میگه عیبی نداره خواهرم بخوره بهتره تا تو بخوری گفتم گفتم من اگه میخواستم بخورم دو هزارتا سکه رو بهت نمیبخشیدم و از حلقومت درمیاوردم ولی برای من پول مهم نیست عشق مهم بود

 گفتم یادت نره مادرت چه نفرینهایی برات میکرد که خودت گفتی این که مادر نیست اینجوری به خاطر پول نفرین پسرش میکنه  چقدرتنت رو کرد زیر گل تو که تک پسرش بودی پس برو بشین و فکر کن ببین اینها به دردت میخورن گفت آره از تو بهترن گفت خدا روشکررررررر برات واقعا دعا میکنم که خوشبخت بشی گفت من خوشبخت میشممممم گفتم آمینننن  

فقط یادت نره شوهر هرکسی شدی دیگه این خنگ بازی ها رو درنیاری 

فعلا میرم ادامش رو بعد از کارم مینویسم که چیها یهم گفت

۷

در مورد سند زمینم بگم این زمین رو پدرم موقع ازدواج به هر کدوممون داده من هم ری حساب دوست داشتن و اینکه زن تو زندگی نباید من من کنه و زن و شهر یکی هستن سند رو داده بودم دست شوهرم 

بعد از اینکه دیدم تو این جریان سند رو نمیده و تهدید هم میکنه رفتم شیراز و روی پروندم نامه گذاشتم که به جز خودم هیچکس حق اینکه با قولنامه یا امضا یا هر سندی بتونه انتقال سند بده 

دو نوبت هم آگهی زدم روزنامه خبر که این سند مفقود شده  

هفته پیش بهم زنگ زد ن که خانم فلانی یه خانمی با قولنامه اومده و امضا و اثر انگشت شما هم پای قولنامس و فروختین  

دوباره یه شوک بهم وارد شد همون موقع مرخصی گرفتم و رفتم شیراز فرداش رفتم پرونده رو دیدیم که البته مشاور حقوقی با کلک تونسته بود یه کپی از قولنامه رو ازشون بگیره  

دیدم بلهههههه شوهرم ازقول من زمین رو فروخته خریدار هم خواهرشههههه شاهد ها هم خواهر شوهرامن اثر انگشت و امضا من هم هست فقط امضام معلوم بود جعله ولی اثر انگشت رو شک داشتم شاید این نامرد تو این مدتچند سال از من گرفته بوده  

خلاصه با داداشم تو داداگاه این ور برو اون ور برو تا تونستم شکایت بدیم بعد هم منو فرستادن کارشناس آگاهی برای انگشت نگاری که هم انگشت زدم هم امضاو همدست خط 

به اونها هم زنگ زدن که اصل قولنامه رو بیارن فقط از خدااااااا میخوام که ثابت بشه اینها جعل کردن تا رسوا بشه آخی من دیگه هیچی ندارممممم همه امیدم بود که این زمینه فروش بره یه خونه رهن کنم  فقط ای خدا خودت جای حقییییی حتی اگه انگشت من هم باشه خودت میدونی با تقلب این کا ر رو کردن  

آخه چرا این پولدارها طمع کارترن شما که به قوله خودتون تو شیراز ازپولداری مشهورین چرا برای 1000 تومان دارین میمیرین چرا حق من که یه زن تنها هستم رو میخورین  

جالبه شوهرم خواهرم خیلی محترم هفته پیش شوهرم بهش قول داده بود و زده بود روی قران که سند رو این هفته میدم به شما و بدین به زنم  

حالا که شوهرم خواهرم بهش گفته مرده حسابی چرا اعتبار منو خراب کردی ؟؟؟ در اومده گفته به خدا من خبر ندارم حتما صنم فروخته  به خواهرم  وپول گرفته  

ببینید تو رو خدا من چه بدبختم اونم به خاطره این آدمهای پول دوست 

حالا هم شیراز یه وکیل گرفتم 5/2 میلیون گرفته دنبال کارام باشه و این هفته جواب آگاهی میاد ای خدا تو خودت جای حقی من که دستم کوتاهه

۶

فرداش رفتم شورا وکیلم هم نمیدونست من از طریق شورا اقدام کردم همون شب بهم گفت من 400 میگیرم و دنبال کارای شورا  میرم که گفتم باشه خبرتون میدم 

از شورا به شوهرم زنگ ردن و اومد جالبه تو اتاق 5-6 تا مرد نشسته بودن که زنهاشون مهرشون رو اجرا گذاشته بود ن و درمونده نشسته بودن فقط گردن شوهر من بالا بود همونجا دوتا حرف گنده بهش زدم که به رگه غیرتش برخورد و بلند شد گفت آقا من کجا رو امضا کنم تا راحت بشم که آقای محترم شورا گفتن فردا بیاین شوهرم رفت بیرون گفتم آقا ی و دیدین گفت طلاق میخواد نه اینکه فردا بیاد بزنه زیرش گفت نه خواهرررررررر  حواسم هست 

فرداش دوباره رفتیم شورا که امضاها صورت گرفت ولی گفتن باید برین مشاوره با بدبختی رفتم که خانم محترمه وقت داده برای دوم تیر  تازه خدا کنه با یه جلسه تموم بشه چون میگن 3 نوبت باید بریم اونم معلومه براپولشه دیگه آخه کسی که توافقی طلاق میخواد مشاوره برای چیشه!!!! 

  

دوباره برگشتم خونه فقط قرار شد فرداش برم جهیزیه ام رو بردارم 

فرداش با زن داداشم رفتم مادر شوهرم هم بود همچین قیافه هم گرفته بود ولی من باهاش سلا م و احوال پرسی کردم  

موقعی که وسایل رو بر میداشتم خیلی گریم گرفت چون با هزار ذوق وسیله هام رو چیده بودم همیشه زنی بودم که تمیزترین خونه رو داشتم هر کس میومد خونه ما با ذوق میرفت وسایله آشپزخونه رومیدید و ذوق میکرد ولی حالا باید همش جمع میشد 

موقعی که گریه کردم شوهرم هم گریه میکرد بعد مادرش بهم گفت اشکال نداره طلاق بگیرین بعد دو ماه دلتون برای هم تنگ میشه  شاخ در آوردم!!!!!!! 

همه وسایل جز جهیزیه ام بود بعد مادرش گفت یعنی پسره من هیچ نداره؟؟؟؟؟؟ منم گفتم اگه هر چیز ماله اونه بردارین تازه من وسایلی که برامون کسی کادو آورده بود رو بر نداشتم  

فقط دوتا صندلی گردون بود که یکیش رو خودم خریده بودم یکی  شوهرم هر کدوم هم 150 هزارتومان خواستم مال خودمو بردارم شوهرم گفت کو فاکتورش که گذاشتمش زمین  

وسایلم رو با یه کامیون بردم خونه خواهرم یعنی همه عشق و زندگیم  قاطی شد زیر دست و پا........

۵

صبح فرداش با خوشحالی همراه مامان و بابام و در دست داشتن برگه حق طلاق راهی شورای حل اختلاف شدم و همونجا پول دادم برام درخواست طلاق رو نوشتن رفتم پیش مسئول قسمت طلاق اونم تا پاسم داد این اتاق واون اتاق برای ثبت و پول تمبر شد ساعت 11 که آقا گفتن میخوام برم ولی نگاهی به پرونده من کرد و گفت باید شوهرت بیاد ببینیم اونم  طلاق میخواد یا نه اگه خواست که حله اگه نخواست باید وکیل بگیری از طریق دادگاه اقدام کنی که 6-7 ماه طول میکشه  

یعنی برگه حق طلاق من دوزارم ارزش نداره در نهایت نظر نظر شوهرته زنگ زدم به شوهرم حالا تا قبلش طلاق میخواستا دراومده میگه کی گفته من طلاقت میدم به هیچ عنوان نمیام  

همونجا یخ کردم رفتم به آقای مسئول طلاق گفتم که من مهریه ام رو بخشیدم تا در قبالش طلاق بگیرم ولی شوهرم نمیاد اونم گفت حالا فردا بیا بهش زنگ میزنیم ، دست از پا درازتر برگشتم  

بهش زنگ زدم میگم مشکلت چیه ؟ زندگی که نمکنی به  من گفتی برو طلاق بگیر حالا نمیایی؟ 

بهم میگه بیا سند زمینی که داری بزن به نامم تا بیام  

جالب اینکه سند زمینم هم پیشه خودش بود  

وکیلم موقعی که شیراز بودم بهم زنگ زد عصر فردا ( روزی که صبحش شورا بودم) بیا دفترم باهات کار خصوصی دارم  

عصر ی که رفتم بهم گفت شوهرت و مادرش اینجا بودن فقط یه کلام بهت بگم خیلی دوست داره  

همون موقع فهمیدم که یا با پول یا بازبونش وکیلم رو خریده چرا الا ن میگم 

همون جا وکیل زنگ زد به شوهرم چه سلام و احوال پرسی گرمی کردو دعوتش کرد بیاد دفتر / جالب اینجاست روز قبلش وکیلم گفت شوهرت فقط اومده کلید دفتر رو گرفته ولی تو دفترش بهم گفت اینا کلید خونت پیشمه !!!! 

خلاصه شوهرم اومد وکیل هم حال و احوال حسابی کرد و گفت برو برای خود ت چایی بریز و مادر چطورن سیتزن آمریکاست ؟ شوهر من هم با کمال دروغگویی گفت آره درحالی که مادرش گرین کارت داره حالا اینا مهم نیست یزار بگه 

وکیل شروع به نطق کرد گفت میتونین فردا برین شورا برای طلاق اقدام کنین یا نه آقای ر شما میتونی طلاقش ندی یعنی 10 بار کرد تو دهنه شوهرم که میتونی طلاقش ندی و از دادگاه  اقدام کنی فهمیدم برای 1 میلیونش داره حرص میزنه که ما از دادگاه اقدام کنیم  

یه کمی با شوهرم بحثم شد و اونم رفت منم به ویکیلم گفتم شما وکیله منی یا اون؟ اگه میخواهین با اون یکی باشین به من بگو  که دراومد گفت نه من دارم با پنبه سر میبرم 

ساعت 30/9 از دفترش اومدم بیرون دیدم شوهرم پایین دفتره دوید دنبالم و دستمو محکم گرفت و گفت این موقع شب کجا میری ( یه حرف زشت زد که روم نمیشه بگم) منم از دستش فرار کردم و برگشتم برم تو دفتر وکیلم که دوباره تو راه پله گرفتم و گفت اگه گذاشتم بری  سر کار 

از ترسم خودمو از دستش بیرون کشیدم و مانتوم پاره شد رفتم دفتر وکیل اونم چشاش 4 تا شد گفتم دیدین گوله ظاهرش رو خوردین اونم زنگ زدبهش گفت آقای ر این چه کاریه اونم گفت زنمه دلم میخواد غلط کرده این موقع شب بیرونه  وکیل بهش گفت مرده حسابی دفتر من بودین زشته این حرفا که شوهرم گوشی رو قطع کرد و وکیل محترم تازه یادش افتادکه من پدره اینو در میارممممممم

۴

بعد که دیدم این کار رو کرده دیگه دیوونه شدم آخه دفتر خاطراتم خیلی برام ارزش داشت شاد تنها مونسم بود از 24 سالگی تا الان که رفتم توی 28 سالگی همه روزهام رو ثبت کردم و خدا رو شاهد میگیرم یه روزش هم بدی از شوهرم ننوشتم فقط از روزانه ها زندگی و آرزوهای قشنگی که برای بچه نداشتم داشتم نوشتم موضوع بچه دار نشدنمون هم جالبه که اونم مینویسم فقط خدا رو شکر میکنم که مشکل از من نبود وگرنه اینها چه به سر من میوردن... 

بعد از اینکه از خونه نحسش رفتم خونه خواهرم زنگ زد من دیگه گوشی رو برنداشتم ولی به شوهر خواهرم التماس که بگو صنم من یه کار فوری دارم تو رو خداگوشی رو بردار زنگ زد براشتم گفتم کاری داری؟ گریه کرد گفت تو رو خدا زندگیمون رو خراب نکن باشه نیا شیراز من برات یه خونه هموجا رهن میکنم تو هم زندگی کن من هم هر وقت دوست داشتم میام خونه شب ساعت 12-1 یا یه هفته هستم یه ماه نیستم شاید زن هم گرفتم منم گوشی ر گذاشتم اینقدر هم دوزاریم کجه همه بهم گفتن بیچاره این بهت طعنه میزده یعنی تو خرابی 

دیگه داغون شدم زنگ زدم گفتم مگه من آدم خرایم که تو اینجوری میگی گفت آره زنی که بخواد تنها باشه و نیاد شیراز یعنی خرابه  ، خدا میدونه طوری تربیت شدم که دهنم باز نمیشه بخوام فحشه بیشتر از آشغاله کثافت رو بدم والا  لایقش همون فحشایی که باید یکی نثارش کنه  

دنبال کارای طلاق پیش وکیلم رفتم که گفت باید یک میلیون بدی تازه جالبه که من برگه حق طلاق هم دارم 

بابام شیراز برام یه وکیل گرفت که آشناش بود یه روزه با مدارکم رفتم شیراز که اونم گفت برو شورای حل اختلاف و بگو من تو این تاریخ مهریم رو بخشیدم و اونم حق طلاق داده برای اینکه من طلاق بگیرم .....

۳

یکشنبه بهم زنگ زد که میخواهی چکارکنی میایی یا نه ؟ گفتم نه  مگه مریضیم اینجا داریم کار میکنیم زندگی میکنیم بریم شیرازچکار کنی بشینیم تو خونه نگاه هم کنیم  

که اونم عصبانی شد و گفت پس تکلیفت رو روشن کن گفتم من تکلیفی ندارم دارم زندگیم رو میکنم تو بلند شو بیا سر خونه زندگیت  

هر روز زنگ زنگ که چی شد چیکار میخواهی بکنی من نمیام خونه پاشو بیا شیراز منم کوتاه نیومدم تا اینکه به گوش مامان بابام رسید که م تنهام مامانم بیچاره از شیراز اومد پیشم که زن تنها توی یه شهر غریب بلایی سرش نیاد  

یه روز زنگ زد که مامانم گوشی رو برداشت و اونم شروع کرد به گفتن اینکه دخترت خرابه به درده من نمیخوره و دیگه فحش بابای من که بزرگه فامیله و همه احترامش رو دارن داد و گفت آقای (الف) کو خونده مال بابای منو بخوره از طریق مهریه دخترش مامانم که داشت غش میکرد و تا میتونست جوابش داد  

من موندم چرا بعضی مردها امثاله شوهرم عقله کوچیکشون رو بکار نمیندازن که این ز تو تو بغله تو خوابیده از اول که دختر بوده چجوری میتونی تهمت زن خراب به زنهاتون بزنینبرا اینکه دلیل قانع کننده ای داشته باشن ( بعدها سر فرصت دلیل اینکه به من زن خراب میگفت رو مینویسم)  

خلاصه از فرداش زنگ میزد که زود باش خونمو خالی کن مامان جمعه از آمریکا میاد بهش مه چیز ومیگم زود باش خونه رو خالی کن  

عصر همون روز رفتم وکیل گرفتم برای انجام کارهام که وکیلها هم گلوشون گشاد و اول قرارداد رو باید امض کنی  

وکیل  گفت اول از خونت یه صورتبرداری مکنیم که فردا نگه چیزی دزدیدین بعد در و ببند و برو خونه خواهرت خلاصه 500 هزار تومان گرفت فقط برای یه ساعت که مامور آورد و لیست تمامی وسایل رو که از شب قبلش خودمون نوشته بودیم چک کرد و رفت  

الان فقط از یه کار خودم پشیمونم شوهرم آبجو داشت تو یخچال و کمد که هر چی  دور و بریها گفتن بزار صورتجلسه بشه خودم گفتم نه گناه داره شوهرم بره زندان ( که ای الهی این دل من له بشهههه) 

عصر همون روز شوهرم زنگ زد که خونه رو خالی کردی یا نه ( ننگ و شرم به  همچین شوهری که اینجوری حرمت زنش رو که زیر یه سقف 4 سال زندگی کردن رو میبره)  

منم گفتم آره برو از وکیلم کلید خونت رو بگیر در ضمن بدبخت من عارم میشم تو خونه آدم ثیفی مثله تو حتی توالت برم... 

تو اون مدتی که تنها بودم این نامرد یه روز زنگ زد به  من که من شیرازم میایی یا نه گفتم نه ولی نگو دروغگوی عوضی همینجا بوده ظهر که از سرکار رفتم خونه دیدم پاسپورت و لب تاب و دفتر خاطرات و دوربین دیجیتالم رو برده ...